سيّد رضى الدين محمّد بن محمّد بن زيد بن داعى آوى علوى حسينى (م ۶۵۴ ق) : فاضل جليل القدر و سيّد صالح عابد زاهد و صاحب مقامات عالى و دوست و همدوره سيّد ابن طاووس و پدر علّامه حلّى بوده است و ابن طاووس در نوشتههايش از او به عنوان برادر ، ياد و برخى حكايات را از او نقل مىكند. او در مجاورت مزار امير مؤمنان عليه السلام سُكنا گزيده بود.[۱]
قضیه ی زیر حکایت از آن دارد که مورد عنایت حضرت مهدی(ع) قرار گرفته است:
محدّث نورى مىگويد: علّامه حلّى (م ۷۲۶ ق) در آخر كتاب منهاج الصلاح[۲]نوشته است: دعاى عبرات، دعايى معروف است كه از امام صادق عليه السلامروايت شده و سيّد رضى الدين محمّد آوى نيز حكايت مشهورى با آن دارد كه نوه علّامه حلّى، فخر الدين محمّد، آن را از پدرش، از جدّش علّامه حلّى ، در حاشيه كتاب ياد شده چنين نقل كرده است: سيّد محمّد آوى، مدّتى طولانى در بند يكى از كارگزاران سلطان جرماغون (يكى از فرماندهان اصلى سپاه چنگيزيان مغول) بود و بر او [در خوردن و نوشيدن] سخت گرفته بودند تا اين كه امام زمان عليه السلام را در خواب مىبيند و مىگريد و مىگويد: اى مولاى من! براى رهايىام از اين ستمگران، شفاعت كن.امام عليه السلام به او مىفرمايد: «دعاى عَبَرات (اشكها) را بخوان».
او مىگويد: دعاى عبرات چيست؟
امام عليه السلام مىفرمايد: «آن در كتاب [مصباح] توست».
او مىگويد: اى مولاى من! چه چيزى در كتاب [مصباح] من است؟
مىفرمايد: «دقّت كن. آن را مىيابى».
او از خواب بيدار مىشود و نماز صبح را مىخواند و كتاب [مصباح] را مىگشايد و برگهاى مىبيند كه اين دعا در آن است و برگه، ميان برگههاى كتاب است. آن دعا را چهل بار مىخواند.
اين كارگزار، دو همسر داشته كه يكى عاقل و در كارهايش مدبّر بوده و كارگزار به او اعتماد فراوانى داشته است. او نزد وى كه مىآيد، زن به او مىگويد: آيا كسى از فرزندان امير مؤمنان عليه السلام را دستگير كردهاى؟ او به همسرش مىگويد: براى چه مىپرسى؟ زن مىگويد: كسى را ديدم كه گويى نور خورشيد از چهره او طلوع مىكند. گلويم را ميان دو انگشتش گرفت و سپس فرمود : «مىبينم كه شوهرت، فرزندم را دستگير كرده و در خوراك و نوشاب بر او سخت و تنگ گرفته است».
به او گفتم: سَرورم! تو كيستى؟
فرمود: «من على بن ابى طالب هستم. به او بگو: اگر او را رها نكند، خانهخرابش مىكنم».
اين خواب، شايع شد و به سلطان [جرماغون] رسيد و او گفت: من چيزى نمىدانم . و جانشينان و كارگزارانش را خواست و پرسيد: كسى را دستگير كردهايد؟ گفتند: شيخى علوى كه فرمان دستگيرىاش را داده بوديد. گفت: رهايش كنيد و اسبى به او بدهيد و راه را به وى نشان دهيد تا به خانهاش برود[۳].[۴]
[۱]. أمل الآمل: ج ۲ ص ۲۹۸ ش ۹۰۰، أعيان الشيعة: ج ۹ ص ۴۰۵ ش ۹۲۸ ، خاتمة المستدرك ، ج ۲ ص ۳۲۵
[۳]. سيّد ابن طاووس در آخر مهج الدعوات (ص ۴۰۳) مىگويد: «و از اين جمله، حكايتى است كه در اين باره دوست و برادرم، محمّد بن محمّد قاضى آوهاى - كه خداوند جليل، سعادتش را دو چندان و عاقبت به خيرش كند ، برايم نقل كرد و سبب شگفتى براى آن بيان نمود و آن ، اين كه حادثهاى برايش پيش مىآيد و اين دعا را در برگههايى مىيابد كه خود ميان كتابهايش ننهاده بوده است و از آن، نسخهبردارى مىكند و كارش كه به پايان مىرسد، نسخه اصلى را كه ميان كتابهايش يافته بوده، گم مىكند». ابن طاووس سپس متن دعا را نقل مىكند.
[۴]جنّة المأوى (چاپ شده در: بحار الأنوار: ج ۵۳) : ص ۲۲۱ ح ۴، نجم الثاقب: ص ۳۰۰ ح ۲۲. ابن طاووس، ماجراى ديگرى هم از آوهاى نقل مىكند كه مربوط به سال ۶۴۱ق است (ر.ك: نجم الثاقب: ص ۲۸۵ ح ۱۱).