آثار تندروى با عنایت به خوارج

پرسش :

تندروی به ویژه در خوارج چه آثاری داشت و دارد؟



پاسخ :

اكنون كه در حدّ مجال با چگونگى و ريشه هاى تعمّق آشنا شديم ، سزامند است به آثار آن نيز بپردازيم . احاديثى كه خطر «جاهِل متنسّك (نادانِ پايبند به احكام شريعت)» را برشمرده اند ، به واقع ، آثار زيانبارتعمّقرا رقم زده اند . در اين احاديث ، پيامبر خدا پيش بينى كرده است كه عالمان فاجر و عابدان جاهل ، باعثِ هلاكت امّتش مى شوند . اين پيشگويى به روزگار حكومت مولا عليه السلام شكل گرفت كه آن بزرگوار فرمود:

قَصَمَ ظَهرِى عالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وجاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ .[۱]پشتم را عالم بى پَروا و نادان پايبند به شريعت شكسته اند .

در كلامى ديگر فرمود :

قَطَعَ ظَهرِى اِثنانِ : عالِمٌ فاسِقٌ ... وَجاهِلٌ ناسِكٌ .[۲]پشتم را دو گروه قطع كرده اند: عالم فاسق و نادان پايبند به شريعت .

و در ضمن خطابه روشنگر فرمود :

قَطَعَ ظَهرِي رَجُلانِ مِنَ الدُّنيا : رَجُلٌ عَليمُ اللِّسانِ فاسِقٌ ، ورَجُلٌ جاهِلُ القَلبِ ناسِكٌ ، هذا يَصُدُّ بِلِسانِهِ عَن فِسقِهِ ، وهذا بِنُسُكِهِ عَن جَهلِهِ ؛ فَاتَّقُوا الفاسِقَ مِنَ العُلَماءِ وَالجاهِلَ مِنَ المُتَعَبِّدينَ ، اُولئِكَ فِتنَةُ كُلِّ مَفتونٍ .[۳]دو فرد از دنيا پشتم را شكسته اند: مرد زبان آور فاسق و مرد نادانْ دلِ زاهدنما . يكى با زبانش فسق خود را مى پوشاند و آن ديگرى با زهد نمايى اش نادانى خود را . از عالمان فاسق و نادانان متعبّد ، بپرهيزيد؛ چرا كه اين دو ، فتنه هر فتنه زده اند.

با اين جملات ، امام عليه السلام به واقع ، مشكل حكومتش را باز مى گويد . آن بزرگوار نشان مى دهد كه حكومتش از دو سو و از سوى دو طايفه به شدّت ضربه خورده و ستون فقرات آن آسيب ديده است :

يك . عالمان مُتهتّك (ناپايبند به شريعت) ، چهره هاى برجسته اى كه جريان ناكثين و قاسطين و زمينه هاى فساد را به وجود آوردند و دانسته به ستمگرى و عهدشكنى پرداختند ؛

دو . جاهلان مُتنسّك (پايبند به احكام شريعت) ، عابدانى كه در نهروان با چهره اى زُهدنما از سر جهل و به نام ديندارى در برابر امام عليه السلام ايستادند .

بدين سان ، جاهلِ مُتنسّك نه تنها عباداتش بى ارزش است و تهجّدهايش وزنى ندارد و از آنها سودى نمى برد ؛ بلكه خطرى است جدّى براى اسلام و حكومت اسلامى .

به ديگر سخن ، همان گونه كه عالم متهتّك ، آفت نظام اسلامى است ، جاهل متنسّك نيز براى امّت و نظام اسلامى خطرناك است ، و شگفت آن كه مولا عليه السلام سرانجام با دست همين طايفه از پا درآمد و واقعيّت تاريخ نشان داد كه خطر جاهلان عابد ، بسى بيشتر و درهم شكننده تر است .

بدين سان ، روشن شد كه تلخ ترين و زيانبارترين ثمره شجره خبيثه تعمّق ـ كه ريشه در جهل و دنياگرايى در لباس دين دارد ـ شكستن پايه هاى نظام اسلامى است . اكنون اندكى مشروح تر ، شاخه هاى اين شجره را برشماريم :

يك . عُجْب (خودپسندى)

نخستين شاخه تَعَمُّق (تندروى) و تنسُّك هاى جاهلانه ، خود بزرگ بينى و خودپسندى (عُجب) است . قُرّاء به دليل افراط در تعبّد و تنسّك و اين افراط را ارزشى مهم تلقى كردن ، به اين بيمارى زشت گرفتار آمدند و بر اثر اين بيمارى چنين پنداشتند كه هيچ كس بهتر از آنها نيست . چنين است كه پيامبر(ص) در مقامى براى آن كه درون ناپيداى يكى از آنان را در پيش ديدش بنهد، از او پرسيد :

أ قُلتَ فى نَفسِكَ حينَ وَقَفتَ عَلَى المَجلِسِ : «لَيسَ فِى القَومِ خَيرٌ مِنّى»؟

قالَ : نَعَم .[۴]آيا وقتى وارد مجلس شدى پيش خود گفتى كه: «در بين جمع ، بهتر از من كسى نيست؟» .

گفت: آرى .

حضرت مى خواست بدو نشان دهد كه به بيمارىِ خودبزرگ بينى و خودپسندى مبتلاست . و در باره او و همانندهايش فرمود :

إنَّ فيكُم قَوما يَدأَبونَ ويَعمَلونَ حَتّى يُعجِبُوا النّاسَ وتُعجِبَهُم أنفُسُهُم .[۵]بين شما گروهى هستند كه پشت كار را مى گيرند و كار انجام مى دهند ، به گونه اى كه مردم را به شگفتى وا مى دارند و خود نيز مغرور مى گردند .

خطر عُجْب

عُجْب درميان بيمارى هاى اخلاقى خطرناك ترين آنهاست . اين ويژگى اگر در كسى پيشروى كند ، غيرقابل علاج خواهد بود و هلاكت را درپى خواهد داشت . كلام امام صادق عليه السلام نشانگر اين حقيقت است :

مَن اُعجِبَ بِنَفسِهِ هَلَكَ ، ومَن اُعجِبَ بِرَأيِهِ هَلَكَ ، وإنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ قالَ : داوَيتُ المَرضى فَشَفَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ، وأبرَأتُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ ، وَعالَجْتُ المَوتى وأحيَيتُهم بِإذِنِ اللّه و عالَجتُ الأَحمَقَ؛ فَلَم أقدِر عَلى إصلاحِهِ ! فَقيلَ : يا روحَ اللّهِ ! ومَا الأَحمَقُ ؟ قالَ : المُعجَبُ بِرَأيِهِ ونَفسِهِ ، الَّذي يَرَى الفَضلَ كُلَّهُ لَهُ لا عَلَيهِ ، و يوجِبُ الحَقَّ كُلَّهُ لِنَفسِهِ و لا يوجِبُ عَلَيها حَقّا ؛ فَذاكَ الأَحمَقُ الَّذي لا حيلَةَ في مُداواتِهِ .[۶]هر كس به خود خوشبين شود ، نابود مى گردد . هر كس به ديدگاه خود خوشبين گردد، نابود مى شود. عيسى بن مريم فرمود: به مداواى بيماران پرداختم و به اذن خدا مداوايشان كردم و پيسى و جزام را به اذن خدا معالجه كردم ، به مداواى مرده پرداختم و به اذن خدا زنده اش ساختم ، به مداواى احمق [ نيز] دست زدم؛ ولى در اصلاح او ناتوان گشتم. گفته شد: اى روح خدا! احمق كيست؟ فرمود: آن كه به خود و ديدگاهش خوشبين است. آن كه همه خوبى ها را براى خود مى بيند و همه حق را براى خود مى داند و براى هيچ كس عليه خود حقّى را نمى پذيرد . اين همان احمقى است كه براى مداوايش راهى نيست .

امام خمينى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در سفارشى به فرزندش فرموده است :

فرزندم! از خودخواهى و خودبينى به در آى كه اين ، ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولىّ و صفىّ او ـ جلّ و علا ـ سر باز زد . و بدان كه تمام گرفتارى هاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصلِ اصول فتنه است .[۷]

اگر اين بيمارى در وجودِ كسى ريشه كند ، ديگر هيچ عملى از اعمال او نمى تواند براى نجات و تكاملش سودمند افتد . امام صادق عليه السلام فرموده است :

قالَ إبليسُ ـ لعنة اللّه عليه ـ لِجُنودِهِ : إذَا استَمكَنتُ مِن ابنِ آدَمَ فى ثَلاثٍ، لَم اُبالِ ما عَمِلَ؛ فَإِنَّهُ غَيرُ مَقبولٍ : إذَا استَكثَرَ عَمَلَهُ ، ونَسِيَ ذَنبَهُ ، ودَخَلَهُ العُجبُ .[۸]شيطان ملعون به سپاهش گفت: اگر بتوانم سه چيز را در بنى آدم ايجاد كنم ، باكى ندارم كه چه كار خواهد كرد؛ چون هر كارى از او نامقبول خواهد گشت: كردارش را فزونى دهد ، گناهش را فراموش كند و خوشبين گردد .

در واقع ، بيمارى عُجْب از يك سو مانع بهره مند شدن انسان از بركات شايسته اعمال نيكوست و از سوى ديگر ، موجب انواع انحراف هاى اخلاقى وعملى . چنين است كه بايد تأكيد كنيم كه ساير آثار تعمّق ـ كه پس از اين بدانها اشاره خواهيم كرد ـ ، از همين رذيله سرچشمه مى گيرند .

دو . تداوم جهالت

يكى ديگر از آثار تعمّق ، تداوم جهالت است . تداوم جهالت ، به نوعى ريشه در عُجْب دارد . وقتى كسى در عمل افراط مى كند و بدون خِردورزى از سر افراط مى كوشد و خود را يك سر و گردن از ديگران برتر مى بيند ، هرگز به بازنگرى انديشه و كار خود نمى پردازد و بدين سان ، در جهالت مى كوشد و بر آن پاى مى فشارد و همچنان در كمند آن مى ماند .

چنين است كه حضرت هادى عليه السلام مى فرمايد :

العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ ، داعٍ إلَى التَّخَبُّطِ فِي الجَهلِ .[۹]خوشبين به خود ، بازدارنده از جستجوى دانش و موجب فرو رفتن در نادانى است .

در حقيقت ، بيمارى عُجب ، انسان را در جهل مركّب وا مى نهد . فردِ متعمّق، بدان گونه كه آورديم ، آنچه را انجام مى دهد، «برترين» مى داند . ديگر چه جاى بازنگرى و تأمل در آن؟! قرآن كريم به گونه اى بس عبرت آموز از اين گونه كسان سخن گفته است :

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَـلاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛[۱۰]بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم، آگاه گردانيم؟[ آنان] كسانى اند كه كوششان در دنيا به هدر رفته است و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند»  .

كسى اين آيتِ الهى را در محضر امام عليه السلام خواند . ايشان فرمود :

أهلُ الحَرُوراءِ مِنهُم .[۱۱]حرورائيان (خوارج) ، از اينان هستند .

بدين سان ، عُجب ، انسان را در جهل نگه مى دارد و شخص گرفتار آمده به اين جهالت، هرگز خود را جاهل نمى داند و از اين حالت رها نمى شود . كلام مولا عليه السلام در اين باره بسى گوياست :

إنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ ـ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ ـ عالِما وبِرَأيِهِ مُكتَفِيا ، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِدا وعَلَيهِم زارِيا ، ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئا ، ولِعالِمٍ يَعرِفُ مِنَ الاُمورِ مُضَلِّلاً ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الأُمورِ ما لَم يَعرِفهُ أنكَرَهُ وكَذَّبَ بِهِ وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أعرِفُ هذا ، وما أراهُ كانَ ، وما أظُنُّ أن يَكونَ ، وأنّى كانَ ؟ وذلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ ، فَما يَنفَكُّ ـ بِما يَرى مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيُهُ مِمّا لا يَعرِفُ ـ لِلجَهلِ مُستَفيدا ولِلحَقِّ مُنكِرا ، وفِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّرا ، وعَن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِرا .[۱۲]نادان ، كسى است كه به خاطر ناآگاهى از دانش ، خويش را عالم مى داند و به نظر خود ، بسنده مى كند ؛ از عالمان ، دورى مى گزيند و از آنان عيبجويى مى كند؛ و هركس كه با وى مخالفت كند ، او را خطاكار مى داند و دانشورى را كه به برخى امور علم و شناخت دارد ، گم راه كننده مى شمارد ، و هرگاه چيزهايى مطرح شود كه نمى داند آن را منكر مى شود و تكذيب مى كند و به خاطر نادانى اش مى گويد: «اين را نمى شناسم» و «فكر نمى كنم كه چنين باشد» و «گمان نمى برم كه وجود داشته باشد» و «كجا چنين چيزى است؟». همه اينها به علّت اعتماد به نظر خود و ناآگاهى از مقدار جهالتش است و به علّت مشتبه شدن كار ، از آنچه معتقد است، جدا نمى شود و بهره نمى برد و حق را منكر مى گردد و در نادانى متحيّر مى ماند و از دانشجويى سر بر مى تابد .

سه . تكفير و متّهم ساختن

از جمله ثمرات تلخ و زيانبار تندروى هاى از سر جهل و افراطگرى هاى بى بنياد و تعمّق در دين و خود محورى هاى زاييده از آن ، متّهم ساختن ديگران به بى دينى است . سطحى نگرانِ جامد و خودپسند كه خود و چگونگى رفتار خود را معيار حق گرفته اند ، سريع و بدون هيچ پايه و بنيادى درباره ديگران داورى مى كنند و چوب تكفير را بر سر هر آن كه چون آنها نمى انديشد ، فرود مى آورند .

خوارج ، چنين بودند . آنها كه خودْ حَكَميّت را بر امير مؤمنان تحميل كرده بودند ، بدون اين كه اندكى فرصتِ انديشيدن بر خود روا دارند و در آنچه به وجود آورده اند ، تأمّل كنند ، چوب تكفير را فراز آوردند و على عليه السلام را كه تبلور ايمان و تجسّم عينى حق مدارى و جلوه والاى الهى نگرى بود ، تكفير كردند ، و شگفتا كه به قتل هر كه بر اين باور نبود ، فتوا دادند و كسانى را بدين جهت از دم تيغ گذراندند.[۱۳]

آنان در اين راه همى پيش رفتند و تكفير را قانونمند كردند و هر آن كه را مرتكب كبيره مى شد ، كافر مى دانستند . از اين روى در يكى از جنگ ها وقتى از فرمانده خود كه «قطرى» نام داشت ، پرسيدند كه جنگ خواهد كرد يا نه و او جواب منفى داد و بعد تصميم به جنگ گرفت ، سپاهيان گفتند كه او دروغ گفته و كافر شده است . قطرى نيز از آن روى كه سپاهش او را به طعنه، «دابّةُ اللّه (جنبنده خدا)» مى خواندند ، حكم به كفر آنان كرد .[۱۴]

چهار . تعصّب و لجاجت

لجاجت از سر جهل و تعصّب كوركورانه، يكى ديگر از آثار خطرناك تندروى دينى و عُجب و خودپسندى زاييده از آن است . چنين است كه شخص متعمّق ، هماره در كمند گم راهى است و نجات او ناممكن . على عليه السلام با توجّه به اين نكته و ويژگى خوارج، خطاب به آنان فرمود :

أيَّتُهَا العِصابَةُ الَّتي أخرَجَتها عَداوَةُ المِراءِ وَاللَّجاجَةِ وصَدَّها عَنِ الحَقِّ الهَوى وطَمَحَ بِهَا النَّزَقُ وأصبَحَت فِي اللَّبسِ وَالخَطبِ العَظيمِ .[۱۵]اى جماعتى كه دشمنىِ ستيزه و لجاجت ، شما را به شورش كشانده و خواهش نَفْس از حقيقت بازتان داشته و شتابزدگىِ جاهلانه ، شما را به دنبال خود بُرده و در اشتباه و كارى گران افتاده ايد!

بدين سان، متعمّقان و متعصّبانِ لجوج ، هرگز بر آنچه باور داشتند ، نمى نگريستند و در آن ، احتمال خطا نمى دادند تا باورهاى خود را نيازمند بازنگرى بدانند . چنين بود كه هرگز رهنمودهاى خيرخواهانه امام على عليه السلام را گوش ندادند و در برابر مباحثات مستدل و بيدارگر ابن عبّاس و ديگر فرستاده هاى امام عليه السلام به بازنگرى مواضع خود نپرداختند ، و شگفتا كه گاه از شنيدن سخن نيز تن زدند كه مبادا بشنوند و در آنها اثر بگذارد ! عبد اللّه بن وَهْب در هنگامه نبرد گفت : [ نيزه ها ]را به كار گيريد و شمشيرهايتان را از غلاف بكشيد . من مى ترسم كه چون روز حروراء ، شما را از راه به در كنند .[۱۶]

و بعد از مناظره امام عليه السلام با آنها ، فرياد كشيدند كه : [با آنان] روبه رو نشويد و گفتگو نكنيد .[۱۷]

و چون احتجاج استوار ابن عبّاس را شنيدند كه با تكيه بر قرآن، راه هاى بهانه جويى را بر آنها بسته بود ، فرياد زدند :

لا تَجعَلُوا احتِجاجَ قُرَيشٍ حُجَّةً عَلَيكُم؛ فَإِنَّ هذا مِنَ القَومِ الَّذينَ قالَ اللّهُ عز و جل فيهِم  «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ»[۱۸].[۱۹]دليل آورىِ قريش را ، حجتى بر ضدّ خويش نسازيد! اين مرد از كسانى است كه خداى عز و جل در باره ايشان فرموده است:  «بلكه آنان مردمى ستيزه جويند»  .

و در گفتگويى ديگر چون پاسخ هاى محكم ابن عبّاس را شنيدند و از پاسخ وا ماندند ، فرياد برآوردند كه :

أمسِك عَنّا غَربَ لِسانِكَ يَابنَ عَبّاسٍ ! فَإِنَّهُ طَلِقٌ ذَلِقٌ غَوّاصٌ عَلى مَوضِعِ الحُجَّةِ.

اى ابن عبّاس! تيزىِ زبان خود را از ما وا گير ، كه [ بسيار] تيز است و به گاه استدلال ، به اعماق نفوذ مى كند .

بدين سان ، خوارج و به ديگر عنوان : «قُرّاء» و يا همان «متعمّقان در دين» ، در كمند سطحى نگرى و تندروى و جهل و لجاجت خويش ماندند و در جامعه اسلامى بسى تباهى آفريدند .


[۱]منية المريد : ص ۱۸۱ ، غرر الحكم : ح ۹۶۶۵ .

[۲]تنبيه الخواطر : ج ۱ ص ۸۲ .

[۳]الخصال : ص ۶۹ ح ۱۰۳ ، مشكاة الأنوار : ص ۲۳۸ ح ۶۸۷ ، روضة الواعظين : ص ۱۰ .

[۴]بُهَرسير از مناطق دشت عراق و نزديك مدائن و در غرب رودخانه دجله است . (معجم البلدان : ۱ / ۱۵۵)

[۵]ر . ك : مسند أبى يعلى : ج ۱ ص ۹۰ ، سنن الدار قطنى : ج ۲ ص ۴۱ ، فتح البارى : ج ۱۲ ص ۲۸۹ .

[۶]الاختصاص : ص ۲۲۱ ، بحار الأنوار : ج ۷۲ ص ۳۲۰ ح ۳۵ .

[۷]صحيفه نور : ج ۲۲ ص ۳۷۱ .

[۸]الخصال : ص ۱۱۲ ح ۸۶ ، روضة الواعظين : ص ۴۱۸ ، بحار الأنوار : ج ۷۲ ص ۳۱۵ ح ۱۵ .

[۹]نزهة الناظر : ص ۱۴۰ ح ۱۶ ، بحار الأنوار : ج ۷۲ ص ۱۹۹ ح ۲۷ . نيز ، ر . ك : الدرّة الباهرة : ص ۴۲ .

[۱۰]كهف ، آيه ۱۰۳ و ۱۰۴ .

[۱۱]المستدرك على الصحيحين : ج ۲ ص ۳۸۳ ح ۳۳۴۲ .

[۱۲]تحف العقول : ص ۷۳ ، بحار الأنوار : ج ۷۷ ص ۲۰۳ ح ۱ .

[۱۳]از جمله عبد اللّه بن خباب بن اَرَت را كه داستانش مشهور است (ر . ك : ح ۲۶۹۱) .

[۱۴]ر . ك : الكامل ، مبرّد : ج ۳ ص ۱۳۳۴ .

[۱۵]وقعة صفّين: ۴۵۰ ـ ۴۵۲، أعيان الشيعة: ۸ / ۱۴۸.

[۱۶]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۸۴ .

[۱۷]صحيح مسلم : ج ۲ ص ۷۴۸ .

[۱۸]ر . ك : ح ۲۷۱۳ .

[۱۹]زخرف ، آيه ۵۸ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت