وقوع غزوه تبوک بین مسلمانان و لشگر روم (۹ ق)
الطبقات الکبری:
لَمّا کانَ عِندَ غَزوَةِ جَیشِ العُسرَةِ وهِی تَبوک، قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِی بنِ أبی طالِبٍ: إنَّهُ لابُدَّ مِن أن اقیمَ أو تُقیمَ، فَخَلَّفَهُ، فَلَمّا فَصَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله غازِیا قالَ ناسٌ: ما خَلَّفَ عَلِیا إلّا لِشَی ءٍ کرِهَهُ مَنهُ. فَبَلَغَ ذلِک عَلِیا، فَاتَّبَعَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی انتَهی إلَیهِ، فَقالَ لَهُ: ما جاءَ بِک یا عَلِی؟! قالَ: لا یا رَسولَ اللّهِ إلّا أنّی سَمِعتُ ناسا یزعُمونَ أنَّک إنَّما خَلَّفتَنی لِشَی ء کرِهتَهُ مِنّی!! فَتَضاحَک رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقالَ: یا عَلِی، أما تَرضی أن تَکونَ مِنّی کهارونَ مِن موسی غَیرَ أنَّک لَستَ بِنَبِی؟! قالَ: بَلی یا رَسولَ اللّهِ، قالَ: فَإِنَّهُ کذلِک. «۱»
چون جنگ «جَیشُ العُسرة» یا همان «تبوک» پیش آمد، پیامبر خدا به علی بن ابی طالب(ع) فرمود: «چاره ای نیست، جز آن که یا من بمانم یا تو». سپس علی(ع) را به جای خود نهاد و چون برای جنگ از مدینه بیرون رفت، برخی مردم [منافق ] گفتند: علی را بر جا ننهاد، مگر به خاطر چیزی که از او ناپسند داشت! این گفته به [گوش ] علی(ع) رسید. پس در پی پیامبر خدا رفت تا به ایشان رسید. پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: «چه چیزْ تو را به این جا کشانده است؟». علی(ع) گفت: هیچ چیز، جز آن که شنیدم برخی مردمان می گویند از آن رو مرا بر جا نهادی که چیزی را از من ناپسند داشتی. پیامبر خدا خندید و فرمود: «ای علی! آیا خشنود نمی شوی از این که برای من همچون هارون برای موسی باشی، جز آن که تو پیامبر نیستی؟». گفت: چرا، ای پیامبر خدا! فرمود: «به راستی که این چنین است».
الطبقات الکبری: ج ۳ ص ۲۴
به نقل از ابن اسحاق، درباره حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله برای جنگ تبوک:
خَلَّفَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِی بنَ أبی طالِبٍ عَلی أهلِهِ، وأمَرَهُ بِالإِقامَةِ فیهِم، وَاستَخلَفَ عَلَی المَدینَةِ سِباعَ بنَ عُرفُطَةَ أخا بَنی غِفارٍ، فَأَرجَفَ المُنافِقونَ بِعَلِی بنِ أبی طالِبٍ، وقالوا: ما خَلَّفَهُ إلَا استِثقالًا لَهُ، وتَخَفُّفا مِنهُ. فَلَمّا قالَ ذلِک المُنافِقونَ أخَذَ عَلِی سِلاحَهُ، ثُمَّ خَرَجَ حَتّی أتی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ بِالجُرفِ، فَقالَ: یا نَبِی اللّهِ، زَعَمَ المُنافِقونَ أنَّک إنَّما خَلَّفتَنی أنَّک استَثقَلتَنی وتَخَفَّفتَ مِنّی! فقالَ: کذَبوا، ولکنّی إنَّما خَلَّفتُک لِما وَرائی، فَارجَع فَاخلُفنی فی أهلی وأهلِک، أفَلا تَرضی یا عَلِی أن تَکونَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی، إلّا أنَّهُ لا نَبِی بَعدی؟! فَرَجَعَ عَلِی إلَی المَدینَةِ، ومَضی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی سَفَرِهِ.
پیامبر خدا، علی بن ابی طالب(ع) را به جای خود بر خاندانش گمارد و به او فرمان داد که در میان آنان بمانَد و سباع بن عرفطه از قبیله بنی غِفار را به جای خود بر مدینه گذاشت. پس منافقان، شایعه ساختند و گفتند: علی را جز از روی سرسنگینی و خوارشمردنش بر جای ننهاد! چون منافقان این را گفتند، علی(ع) سلاحش را برگرفت و بیرون آمد تا در «جرف» به پیامبر خدا رسید و گفت: ای پیامبر خدا! منافقان پنداشته اند چون که تو با من سرسنگین شده ای و مرا به چیزی نگرفته ای، مرا در مدینه نهاده ای! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دروغ گفته اند؛ بلکه من به خاطر نبودنم [در مدینه ] تو را بر جای خود نهادم. پس بازگرد و جانشین من در خاندان من و خاندان خودت باش. «۱» ای علی! آیا خشنود نمی شوی که تو برای من همچون هارون برای موسی باشی، جز آن که پیامبری پس از من نیست؟». علی(ع) به مدینه بازگشت و پیامبر خدا به سفرش ادامه داد.
تاریخ الطبری: ج ۳ ص ۱۰۳