آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا، هر چند به حاكميت ارزش هاى اسلامى و حكومت اهل بيت عليهم السلام نينجاميد ؛ ليكن حكومت حزب اُمَوى را تضعيف كرد و تا حدّى از خطرهاى اين حزب كاست و مانع از هم پاشيدن اساس اسلام گرديد .

آنچه در اين بخش مى آيد ، در واقع ، نمونه اى از بازتاب هاى اجتماعى و آثار تكوينىِ واقعه عاشوراست . اين آثار اجتماعى و تكوينى، هر چند به حاكميت ارزش هاى اسلامى و حكومت اهل بيت عليهم السلام نينجاميد ؛ ليكن حكومت حزب اُمَوى را تضعيف كرد و تا حدّى از خطرهاى اين حزب كاست و مانع از هم پاشيدن اساس اسلام گرديد .
به بيان روشن تر ، حزب اُمَوى ، بزرگ ترين خطر براى حكومت اسلامى بود . امام على عليه السلام در حديثى ، در باره خطر اين حزب براى امّت اسلامى ، چنين مى فرمايد :
ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِى أُمَيَّةَ ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا ، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا ، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا ، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْهَا . وَ ايْمُ اللَّهِ ! لَتَجِدُنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى ، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ ؛ تَعْذِمُ بِفِيهَا ، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا ، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا ، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا .نهج البلاغة : خطبه ۹۳ ، الغارات : ج ۱ ص ۱۰ ، شرح الأخبار : ج ۲ ص ۴۰ ش ۴۱۰ و ص ۲۸۷ ش ۶۰۱ ، كتاب سليم بن قيس : ج ۲ ص ۷۱۴ ش ۱۷ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۱۱۷ ش ۹۵۱ ؛ الفتن : ج ۱ ص ۱۹۵ ش ۵۲۹ . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۱۲ ص ۸۲ ح ۵۸۱۲ .دهشتناك ترين فتنه ، در نظر من، فتنه بنى اميّه است كه كور و تاريك و فراگير ، و مبتلا شدن به آن ، ويژه حق مداران است. هر كس در آن [فتنه]، اهل بصيرت باشد،[از سوي آنان] به بلا گرفتارمى شود ، و هر كس بى بصيرت باشد، از آسيب آن [فتنه] ، در امان مى ماند. به خدا سوگند، پس از من ، بنى اميّه را زمامداران بدى خواهيد يافت ، همانند شتر گاز گيرنده اى كه با دهانش گاز مى گيرد و با دستش مى كوبد و با پايش آسيب مى زند و مانعِ دوشيدن شيرش مى شود .
شمارى از منابع تاريخى ، داستانى را از يكى از دوستان صميمى معاويه ، بنيان گذار حكومت اُمَوى ، گزارش كرده اند كه حاكى از كينه عميق او نسبت به اسلام و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نقشه وى براى محو اين آيين الهى است . مُطَرَّف ، فرزند مُغيرة بن شُعْبه ، مى گويد :
با پدرم مُغيره ، نزد معاويه رفتيم . پدرم معمولاً نزد وى مى رفت و با او حرف مى زد . آن گاه ، نزد من باز مى گشت و از معاويه و عقل او ياد مى كرد ، و از آنچه از معاويه ديده بود ، در شگفت بود .
او شبى آمد و از غذا خوردن ، خوددارى كرد . ديدم كه اندوهگين است. مدّتى را درنگ كردم و گمان كردم كه درباره خودِ ما و يا در كارمان ، پيشامدى رخ داده است . به او گفتم: چه شده است ؟ امشب ، اندوهگينى .
گفت: پسرم! من از نزد پليدترينِ آدم ها مى آيم .
به او گفتم: چرا؟
گفت: وقتى با معاويه خلوت كردم، به او گفتم: اى امير مؤمنان! تو به آرزويت رسيده اى . اگر به عدلْ رفتار كنى و خير را گسترش دهى [ ، نيكوست] ؛ چرا كه پير شده اى و اى كاش به برادرانت در بنى هاشم نظرى داشته باشى و با آنها صِله رحِم كنى! به خدا سوگند، آنها چيزى ندارند كه از آن بترسى.
[معاويه] به من گفت: هرگز! مردى تَيمى (ابو بكر) حاكم شد و به عدالت رفتار كرد ، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، اين نشد ، جز آن كه وقتى مُرد، يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: ابو بكر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس مردى از قبيله عَدى (عمر) حكمران شد و تلاش كرد و ده سال ، دامن همّت بهكمر زد. به خدا ، زمانْ سپرى شد و او مُرد و يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: عمر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس برادرمان عثمان به حكمرانى رسيد . مردى حاكم شد كه هيچ كس در نَسَب به او نمى رسيد، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، زمان گذشت تا اين كه او نيز مُرد و يادش و آنچه كرده بود، مُرد ؛ ولى اين مرد هاشمى، هر روز ، پنج بار به نامش بانگ برداشته مى شود كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه »! اى بى مادر! كدام كار با اين وضع ، ماندگار مى شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنى هاشم) را دفن نكنيم، [خودمان ]دفن شده ايم .مروج الذهب : ج ۴ ص ۴۱، الأخبار الموفّقيات: ص ۵۷۶ ش ۳۷۵، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج ۵ ص ۱۲۹؛ كشف اليقين : ص ۴۶۶ ش ۶۵۴، كشف الغمّة: ج ۲ ص ۴۴ ، بحار الأنوار: ج ۳۳ ص ۱۶۹ ش ۴۴۳ . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۵ ص ۳۲۵ (بخش ششم / پيكار دوم / فصل دوم / هدف هاى معاويه) .
بازتاب اجتماعى و سياسىِ شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش در جامعه اسلامى، حكومت اُمَوى را با مشكل جدّى مواجه كرد . شخصيت هاى برجسته جهان اسلام ، اين اقدام جنايتكارانه را محكوم كردند .ر . ك : ص ۳۳ (فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيّت هاى نامدار) .موج مظلوميت شهداى كربلا و محكوميت اين فاجعه به خارج از جهان اسلامر . ك : ص ۱۳۹ (فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان) .و حتّى به خانواده جنايتكاران نيز سرايت كردر . ك : ص ۱۰۷ (فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش) .و چيزى نگذشت كه سرسخت ترين دشمن اهل بيت عليهم السلام ، يعنى يزيد ـ كه خود ، نخستين مجرم در اين فاجعه بود ـ براى در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حكمرانى خود ، مجبور شد ابن زياد را مسئول اين جنايت ، معرّفى كند و بگويد :
خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ، كه او حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد ... و او را كشت و با كشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخم دشمنى با مرادر دل هاى آنان كاشت و نيك و بد مردم ، از من نفرت پيدا كردند !ر . ك : ج ۸ ص ۳۶۱ ح ۲۴۲۰ .
ساير كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، نيز هر يك به گونه اى ندامت خود را از آنچه كرده بودند ، اظهار كردند .ر . ك : ص ۹۱ (فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش) .
از سوى ديگر ، آثار تكوينى اين جنايت ، دامنگير جنايتكاران شد .ر . ك: ص ۱۴۷ (فصل ششم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند).سه سال پس از حادثه عاشورا ، يزيد به هلاكت رسيد و با مرگ او ، حكومت از خاندان ابو سفيان ـ كه مى خواستند قرن ها بر اريكه قدرت بمانند ـ ، به بنى مروان ، منتقل گرديد .
در سخن امام صادق عليه السلام خطاب به منصور دوانيقى آمده است :
إنَّ هذَا المُلكَ كانَ فى آلِ أبى سُفيانَ ، فَلَمّا قَتَلَ يَزيدُ حُسَينا سَلَبَهُ اللّهَ مُلكَهُ ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ .الكافى : ج ۲ ص ۵۶۳ ح ۲۲، بحار الأنوار: ج ۴۷ ص ۲۰۹ ح ۵۱ .پادشاهى ، در خاندان ابو سفيان بود ، تا زمانى كه يزيد ، حسين عليه السلام را كشت . خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان كرد .
بى ترديد ، مراد امام صادق عليه السلام اين نيست كه اگر شهادت امام حسين عليه السلام نبود ، حكومت خاندان ابو سفيان ، مشروع بود و يا انتقال آن به مروانيان ، مشروعيت داشت ؛ بلكه اين سخن ، بدين معناست كه در فضاى سياسى ـ اجتماعىِ ايجاد شده توسّط معاويه ، به طور طبيعى ، اين امكان وجود داشت كه براى نسل هاى متعدّدى حكومت در خاندان ابو سفيان ، تداوم پيدا كند ؛ امّا جنايتى كه يزيد مرتكب شد ، اين زمينه را از بين برد .
به عبارت ديگر ، انتساب تداوم يا عدم تداوم حكومت خاندان ابو سفيان و انتقال آن به بنى مروان ، به خداوند منّان ، در حديث مذكور ، از باب توحيد اَفعالى است كههيچ پديده اى در جهان بدون مشيّت خدا تحقّق نمى يابد و نفى كننده اراده انسان نيست و دلالتى بر مشروعيت پديده ندارد .
در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده :
لَمّا وَلِىَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ ، كَتَبَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يوسُفَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يُوسفَ .
أمّا بَعدُ ، فَانظُر دِماءَ بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها ؛ فَإِنّى رَأَيتُ آلَ أبى سُفيانَ لَمّا وَلَغوا فيها لَم يَلبَثوا إلّا قَليلاً ، وَالسَّلامُ !كشف الغمّة : ج ۲ ص ۳۲۴ ، الثاقب فى المناقب : ص ۳۶۱ ح ۳۰۰ ، بحار الأنوار : ج ۴۶ ص ۴۴ ح ۴۴.
وقتى عبد الملك بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از عبد الملك بن مروان ، امير مؤمنان ، به حَجّاج بن يوسف . امّا بعد، مراقب خون هاى فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ كن و از ريختن آنها خوددارى كن. من ديدم هنگامى كه خاندان ابو سفيان، به ريختن خون آنان روى آوردند ، ديرى نپاييدند. والسّلام!» .
ابن عبد ربّه اَندَلُسى نيز در العقد الفريد آورده :
عبد الملك بن مروان ، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «مرا از ريختن خون هاى فرزندان عبد المطّلب دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از خشم نيست. من ، فرزندان حرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كشتند، پادشاهى را از دست دادند» .
حَجّاج در دوران خلافت عبد الملك ، متعرّض هيچ يك از طالبيان (آل ابى طالب) نشد .العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۸۲ ، المحاسن و المساوئ : ص ۵۵ ، جواهر المطالب : ج ۲ ص ۲۷۸ .
در گزارشى آمده كه عبد الملك ، اين نامه را به صورت محرمانه براى حَجّاجفرستاد ؛ ولى لحظه اى پس از ارسال اين نامه ، امام زين العابدين عليه السلام نامه اى به عبد الملك نوشت كه در آن ، آمده بود :
أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكَ كَتَبَت فى يَومِ كَذا ، فى ساعَةِ كَذا، فى شَهرِ كَذا، فى سَنَةِ كَذا بِكَذا وكَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتانى فى مَنامى فَأَخبَرَنى أنَّكَ كَتَبتَ فى يَومِ كَذا ، في ساعَةِ كَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، وثَبَّتَ مُلكَكَ ، وزادَكَ فيهِ بُرهَةً .الثاقب فى المناقب: ص ۳۶۱ ح ۳۰۰ ، كشف الغمّة: ج ۲ ص ۳۲۴، بحار الأنوار: ج ۴۶ ص ۴۴ ح ۴۴ .امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال ، چنين و چنان نوشتى و خداوند، در برابر آن ، سپاس گزار توست؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد كه تو در فلان روز و فلان ساعت، چيزى (نامه اى) نوشتى و خداوند به پاس آن از تو تشكّر كرد و پادشاهى ات را استوار نمود و مدّتى را برايت افزود.
هنگامى كه نامه امام زين العابدين عليه السلام به عبد الملك رسيد ، ديد كه تاريخ آن ، هم زمان با نوشتن نامه او به حَجّاج است . از اين رو ، ترديدى در صدق پيشگويى امام عليه السلام نكرد و بسيار خرسند شد .الثاقب فى المناقب: ص ۳۶۲ ح ۳۰۰، كشف الغمّة: ج ۲ ص ۳۲۴، بحار الأنوار: ج ۴۶ ص ۴۵ ح ۴۴ .
گفتنى است كه اين سياست عبد الملك ، در ميان جانشينان او دوام نيافت . جنايات بنى مروان ، هرچند به اندازه جنايات معاويه و فرزندش يزيد نبود ، ليكن فاصله چندانى با آنها نداشت ؛ بلكه در مجموع ، همان سياست ها كم و بيش ادامه يافت . به همين جهت ، در ادامه روايتى كه در باره انتقال حكومت از خاندان ابو سفيان به بنى مروان نقل شد ، امام صادق عليه السلام به منصور عبّاسى مى فرمايد :
فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَيدا ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُإبراهيمَ ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَأَعطاكُموهُ .الكافى: ج ۲ ص ۵۶۳ ح ۲۲، بحار الأنوار: ج ۴۷ ص ۲۰۹ ح ۵۱.وقتى هشام ، زيد را كشت ، خداوند ، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار كرد و هنگامى كه مروان ، ابراهيم را كشت ، خداوند ، سلطنت را از او گرفت و به شما داد .
همان گونه كه در اين روايت اشاره شده ، در سال ۱۳۲ ق ، يعنى ۷۱ سال پس از واقعه عاشورا ، حكومت بنى اميّه ـ كه بزرگ ترين خطر براى اسلام بود ـ به كلّى منقرض شد و خاندان عبّاس ، عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمام حاكميت جهان اسلام را به دست گرفتند .
البتّه طولى نكشيد كه زمامداران بنى عبّاس نيز كمابيش همان سياست هاى حاكمان بنى اميّه را پيش گرفتند و در برابر امواج سياسى ـ اجتماعىِ اصلاح طلبى ـ كه ريشه در واقعه عاشورا داشتند ـ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ كه پشتوانه اصلى اين جنبش ها محسوب مى شدند ـ ، بى رحمانه برخورد كردند .
نكته قابل تأمّل ، اين كه جنبش هاى مردمىِ الهام گرفته از واقعه عاشورا ، هرچند هيچ گاه به حاكميت اسلام ناب به رهبرى اهل بيت عليهم السلام نينجاميدند ، ليكن همواره نقش مؤثّرى در پيشگيرى از انهدام اساس اسلام داشتند .


اثرگذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش

بديهى است كه تحقيق و تبيين تأثير واقعه عاشورا در جنبش هاى مردمى و دفاع از كيان اسلام ناب ، از آن هنگام تا پيروزى انقلاب اسلامى ، نه تنها در اين نوشتار ، بلكه در اين دانش نامه نيز نمى گنجد . از اين رو ، در اين جا تنها اشاره اى كوتاه داريم به چهار جنبشى كه در دهه اوّل پس از نهضت سيّد الشهدا عليه السلام ، تحت تأثير مستقيم ياغير مستقيم امواج سياسى ـ اجتماعىِ واقعه عاشورا شكل گرفتند .


۱ . قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)

در سال دوم حكومت يزيد ، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا ، اواخر ذى حجّه سال ۶۳ هجرىتاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۹۴، أنساب الأشراف: ج ۵ ص ۳۵۰، الطبقات الكبرى: ج ۵ ص ۶۸.مردم مدينه به رهبرى عبد اللّه فرزند حنظله غسيل الملائكه ،تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۹۵، أنساب الأشراف: ج ۵ ص ۳۳۸، الطبقات الكبرى: ج ۵ ص ۶۶ .بر ضدّ حكومت يزيد قيام كردند . يزيد ، لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ، از شام به مدينه فرستاد . وى با بى رحمى تمام ، اين قيام مردمى را سركوب كرد .بر پايه گزارش منابع معتبر ، به دستور يزيد ، مسلم بن عقبه ، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدينه را سه روز بر سربازان شام ، مُباح (مُجاز) اعلام كرد ، بسيارى از اصحاب پيامبر خدا و قاريان قرآن ، كشته شدند و بسيارى از زنان ، مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» ناميدند . تعداد كشته شدگان اين واقعه ، از سه هزار تا ده هزار نفر ، گزارش شده است . پس از سه روز ، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده مطلق يزيد كه وى ، اختيار هر كارى را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد ، بيعت گرفت (ر . ك : أنساب الأشراف : ج ۵ ص ۳۴۵ ـ ۳۵۰ ، تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۹۵ ، مروج الذهب: ج ۳ ص ۷۸ ، معجم البلدان: ج ۲ ص ۲۴۹ ، تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۵۰) .اين جنگ را از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد ، «واقعه حَرّه» ناميده اند .
در باره علّت و انگيزه قيام مردم مدينه بر ضدّ حكومت يزيد ، عوامل مختلفى ذكر شده است . يكى از اين عوامل ، گزارشى است كه برخى از بزرگان مدينه به مردم دادند . حاكم مدينه ، به دليل پيشگيرى از شورش عمومى ، تعدادى از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزديك ، اقتدار يزيد را مشاهده كنند و تحت تأثير بخشش هاى وى ، در بازگشت ، مانع قيام مردم شوند ؛تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۷۸ .امّا آنان پس از بازگشت ، نتيجه سفر خود را به مردم ، چنين گزارش كردند :
ما از نزد مردى مى آييم كه بى دين است ، مِى گُسارى مى كند و طنبور مى نوازد وكنيزكان ، نزد او مى نوازند ، سگبازى مى كند و با دزدان و جوانان ، شب ها ، داستان سرايى مى كند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۸۰،أنساب الأشراف: ج ۵ ص ۳۳۸ ، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۵۸۸، البداية و النهاية: ج ۸ ص ۲۱۶ . نيز ، ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۷۰ ، العقد الفريد: ج ۳ ص ۳۷۲ ، الصواعق المحرقة: ص ۲۲۱ .
در پى اين جريان ، آنان يزيد را از خلافت ، بركنار اعلام كردند و مردم مدينه نيز از آنها پيروى نمودند .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۸۰ ، أنساب الأشراف : ج ۵ ص ۳۳۷ ، الطبقات الكبرى : ج ۵ ص ۶۶ ، المنتظم : ج ۶ ص ۱۹ .
در گزارشى ديگر آمده كه عامل شورش مردم مدينه ، اين بود كه كارگزار صوافى ،صَوافى ، به املاك و زمين هايى گفته مى شود كه صاحبانشان ، آنها را رها كرده و رفته اند يا صاحبان آنها مُرده اند و وارثى هم ندارند (النهاية : ج ۲ ص ۴۰) .مى خواست درآمد املاك مربوط به آنها را از مدينه خارج كند ؛ امّا مردم ، مانع شدند و برخوردِ كُند حاكم مدينه ، زمينه قيام را فراهم كرد .تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۵۰ ، الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۲۲۷ .
برخى ، واقعه حرّه را متأثّر از كينه اى مى دانند كه بنى اميّه از طايفه اوس و خزرج و مردم مدينه داشتند ؛ چرا كه آنان به يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاستند و در جنگ هاى مختلف ، بسيارى از بنى اميّه و قريش را كشتند .ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا .
مى توان گفت : همه اين عوامل ، در قيام مردم مدينه به گونه اى نقش داشته اند ؛ امّا بى ترديد ، آنچه در كنار عوامل يادشده ، به مردم ، آگاهى بخشيد و جرئت و شهامت قيام بر ضدّ حكومت يزيد را به آنان داد ، واقعه عاشورا بود ؛ زيرا پيش از واقعه عاشورا ، وقتى امام حسين عليه السلام مخالفت خود را با بيعتِ يزيد ، آشكار كرد و تصريح نمود كه : «وعَلَى الإِسلامِالسَّلامُ ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ؛ر . ك : ج ۳ ص ۴۱۰ ح ۹۷۰ .وقتى امّت ، گرفتارحاكمى چون يزيد است، بايد فاتحه اسلام را خواند» ، مردم مدينه ، هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و اين امام عليه السلام بود كه مدينه را ترك كرد ؛ امّا پس از واقعه كربلا ، امواج سياسى و اجتماعىِ اين حادثه ، فضاى مدينه را دگرگون ساخت . سيّد ابن طاووس ، فضاى مدينه را هنگام بازگشت خانواده سيّد الشهدا عليه السلام پس از واقعه عاشورا ، به نقل از بشير بن حَذلَم ، چنين ترسيم مى كند :
هيچ زنِ پرده نشين روپوشدارى نبود ، مگر اين كه از پشتِ پرده ، بيرون آمد و [همگى ]موهايشان را پريشان نمودند و صورت هاى خود را خراشيدند و به صورتشان سيلى زدند و آه و واويلا سر دادند. من چنين جمعيّت گريه كننداى را از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز در ميان مسلمانان نديده بودم .ر . ك : ص ۴۲۳ ح ۲۷۲۷ .
ترديدى نيست كه اين فضا ، موج آفريد ، به مردم، آگاهى بخشيد و به آنان ، جرئت و جسارت داد تا در كنار عوامل ديگر، بر ضدّ حكومت يزيد ، قيام كنند .


۲ . قيام مردم مكّه

رهبر اين قيام ، عبد اللّه بن زبير ، يكى از كسانى بود كه با يزيد بيعت نكرد ؛ ليكن او نيز همانند بنى اميّه ، از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود ، به گونه اى كه پدرش زبير را نيز به دشمنى با اين خاندان وا داشته بود . از امام على عليه السلام نقل شده كه :
مازالَ الزُّبَيرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج ۲۰ ص ۱۰۲، اُسد الغابة: ج ۳ ص ۲۴۴، الاستيعاب: ج۳ ص ۴۰. لفظ «المشؤوم (شوم)» در اين دو منبع اخير نيست .زبير، پيوسته از ما اهل بيت به شمار مى آمد، تا زمانى كه پسر شومش ، عبد اللّه ، بزرگ شد .
ابن ابى الحديد ، مى نويسد :
عبد اللّه ، همانى است كه زبير را وادار به جنگ كرد و كسى است كه رفتن عايشه را به بصره ، برايش خوب جلوه داد . او مرد بددهن و آلوده اى بود و نسبت به بنى هاشم ، كينه داشت .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج ۴ ص ۷۹ .
عبد اللّه بن زبير ، پيش از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، جهت زمينه سازى براى دستيابى به مسند قدرت ، وارد اين شهر شد ؛ امّا مردم از او استقبال چندانى نكردند ، بويژه كه پس از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، افكار عمومى ، متوجّه ايشان گرديده بود و به همين جهت ، ابن زبير ، قلبا مايل به ادامه حضور امام حسين عليه السلام در مكّه نبود .
پس از خروج امام عليه السلام از اين شهر نيز زمينه اى براى بسيج عمومى بر ضدّ حكومت يزيد به رهبرى ابن زبير ، پديد نيامد ؛ امّا پس از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام ، فضاى عمومى براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، آماده شد و ابن زبير با اين كه دشمن سرسخت خاندان رسالت بود ، از اين فضا براى رسيدن به قدرت ، نهايتِ بهره بردارى را نمود . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است :
وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن او را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذّمت نمود و پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله ، گفت: عراقى ها، جز اندكى از آنها ، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند . آنان ، حسين را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را براى حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم و او حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى!
به خداوند سوگند، حسين ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و ـ با آن كه خداوند عز و جل، هيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده ـ همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگ با بزرگوارى را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين را رحمت كند و قاتل حسين را بى پناه سازد!
به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين و نافرمانى شان از او، هيچ پند دهنده و باز دارنده اى بهتر از [خودِ] او نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنان قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه . هرگز آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم!
آرى ـ به خدا سوگند ـ آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارىِ طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و شايسته ترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است و در دين و فضيلت ، شايسته ترينِ آنها بود .
هلا! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود ـ و اينها كنايه به يزيد بود ـ . به زودى ، آنان هلاك مى شوند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۷۴ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۸۵ ، تذكرة الخواصّ : ص ۲۶۸ . نيز ، ر . ك : البداية و النهاية : ج ۸ ص ۲۱۲ .
پس از اين سخنرانى ، ياران ابن زبير از او خواستند كه بيعت خود را آشكار كند و رسما زمام حكومت را به دست گيرد .
يزيد ، دو بارتاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۹۸، أنساب الأشراف: ج ۵ ص ۳۵۷، العقد الفريد: ج ۳ ص ۳۷۵، تاريخ دمشق: ج ۲۸ ص ۲۳۰، الفتوح: ج ۵ ص ۱۵۳ ـ ۱۶۵ .براى سركوبى شورش مردم مكّه ، به سوى اين شهر ، سپاه گسيلكرد ؛ امّا در نهايت ، كارى از پيش نبرد و با مرگ وى در چهاردهم ربيع اوّل سال ۶۴ ، محاصره مكّه شكسته شد و سپاهيان شام ، ناكام باز گشتند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۹۸ ، أنساب الأشراف : ج ۵ ص ۳۶۲ .
پس از مرگ يزيد ، مردم حجاز و سپس عراق ، با عبد اللّه بن زبير ، بيعت كردند ؛مردم شام نيز با مروان بن حكم، بيعت نمودند (بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۵۴) .
امّا سوء تدبير ابن زبير و بدرفتارى او با مردم ، بويژه بنى هاشم ، موجب شد كه حركت او ، جنبه مردمى خود را از دست داد و در پايان با حمله حَجّاج بن يوسف به مكّه ، شكست سختى را متحمّل شد و خود او نيز كشته شد و بدين سان ، حكومتش در اوايل سال ۷۳ ق ، پايان يافت .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۸۸ ، الكامل فى التاريخ : ج ۳ ص ۶۹ ، مروج الذهب : ج ۳ ص ۸۵ و ۸۹ ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج ۲۰ ص ۱۲۳ .


۳ . نهضت توّابين

اين قيام ، هر چند پس از قيام مردم مدينه و مكّه تحقّق يافت ، ولى مقدّمات شكل گيرى آن ، هم زمان با قيام مدينه و مكّه آغاز شد . اين نهضت ، توسّط كسانى صورت گرفت كه دعوت آنها از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه و سستى آنها در يارى رساندن به ايشان ، واقعه خونبار كربلا را به وجود آورد . بدين سان ، آنان مرتكب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ اين گناه را از خود بزدايند . به همين جهت نيز نهضت آنان ، «نهضت توّابين» ناميده شد .
به سخن ديگر ، بخش عمده اى از مردم كوفه كه مى توانستند با يارى رساندن به امام حسين عليه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون كنند ، به دلايلى كه پيش از اين بدانها اشاره شد ،ر.ك : ج ۵ ص ۲۹۷ (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .تسليم سياست زر و زور و تزوير ابن زياد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سياسى واقعه كربلا ، متوجّه خطاى تاريخى خود شدند و تصميمگرفتند كه با قيام بر ضدّ حكومت يزيد و مجازات كردن قاتلان سيّد الشهدا ، از ننگ اين گناه نابخشودنى بكاهند . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است :
وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيلهلشكرگاه كوفه ، در نزديكى كوفه، در راه شام (ر.ك : نقشه شماره ۴ در پايان جلد ۵) .باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كرده اند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كرده اند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند .
[سپس] احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان حسين و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستن و پاك كردن نيست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شيعه كوفه رفتند: سليمان بن صُرَد كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مُسيّب بن نَجَبه فَزارى كه از صحابه امام على عليه السلام و نيكان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَيمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه اين پنج نفر در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اينها از بهترين ياران على عليه السلام بودند و تعدادى از شيعيان و بهترين هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند .
وقتى آنها در منزل سليمان بن صُرَد جمع شدند، مسيّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى كرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شديم، و راغبيم كه پروردگارمان ، ما را از كسانى قرار ندهد كه فردا به آنها مى گويد:«أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ ؛فاطر : آيه ۳۷ .آيا ما به شما عمر طولانى نداديم تا هر كس كه اهل پند است، در آن ، پند گيرد، و آيا هشدار دهنده براى شما نيامد ؟». اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:«الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَىابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛نهج البلاغة: حكمت ۳۲۶.عمرى كه خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و كمتر كسى از ما هست كه به آن نرسد. ما شيفته تعريف كردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پيروانمان بوديم كه خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جايگاه مربوط به پسر دختر پيامبر، دروغگو يافت. نامه هاى او پيش تر به ما رسيده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام كرده بود و از ما خواسته بود كه در خفا و آشكار و در همه حال ، يارى اش كنيم ؛ امّا ما دريغ ورزيديم ، تا اين كه در كنار ما كشته شد.
ما نه با دست، او را يارى كرديم و نه به زبان ، از او دفاع نموديم و نه با مالمان ، او را پشتيبانى و تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او درخواست كمك نموديم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چيست ، آن هنگام كه پيامبرمان را ديدار مى كنيم، در حالى كه پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در ميان ما كشته شد ؟ نه ـ به خدا سوگند ـ عذرى نمى مانَد، جز اين كه كشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بكشيد، يا در اين راه كشته شويد . اميد كه پروردگار ما، در اين صورت، از ما راضى شود. با اين حال ، من در هنگام ديدار او، از عقوبت او در امان نيستم.
اى گروه! مردى را از ميان خودتان پيشوا انتخاب كنيد ؛ چرا كه ناچاريد اميرى داشته باشيد كه به او پناه ببريد و نيز پرچمى كه دورش حلقه بزنيد. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى كنم.
بعد از مسيّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمايى كرد و تو به برترين كار ، فرا خواندى. با ستايش خدا و ثناى او و صلوات بر پيامبرش آغاز كردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، كه از تو شنواييم و اجابتت مى كنيم وحرفت را مى پذيريم . و گفتى كه از خودتان پيشوايى برگزينيد تا به او پناه ببريد و زير پرچمش گرد آييد . اين ، نظرى است كه ما هم داريم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال كننده تر است، و تو در ميان جمعيت ما ، خيرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، اين كار را بزرگ شيعه، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيش گام و پيشتاز، سليمان بن صُرَد ، بر عهده بگيرد كه در توانمندى و دين، ستوده است و دورانديش و مورد اعتماد است . اين هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم.
آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسيّب بن نجبه ياد كردند و سابقه سليمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضايت خود را از پيشوايى او ، اعلام داشتند .
مسيّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتيد . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام كارتان را به سليمان بن صُرَد بسپاريد .تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۵۲ .
طبرى در گزارشى ديگر ، آورده است :
آغاز كار آنها (توّابين) در سال ۶۱ هجرى بود؛ همان سالى كه حسين ـ كه خدا از او راضى بود ـ كشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تكاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شيعه و غير شيعه، پنهانى به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پيوستند.
همچنان ماجرا ادامه داشت كه در چنين اوضاعى، يزيد بن معاويه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع اوّل سال ۶۴ مُرد و فاصله ميان كشته شدن حسين عليه السلام و مرگ يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. يزيد مُرد ، در حالى كه حكمران عراق ، عبيد اللّه بن زياد بود . او در بصره بود و نايبش در كوفه ، عمروبن حُرَيث مخزومى بود.
شيعيان دوستدار سليمان ، پيش وى آمدند و گفتند: اين سركش ، مُرد و اوضاع حكومت ، ضعيف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَيث ، حمله كنيم و او را از قصر [حكومتى] بيرون بيندازيم و خونخواهى حسين را آشكار نماييم و قاتلان او را تعقيب كنيم و مردم را به اهل بيتى كه ديگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت كنيم. اين را گفتند و بر آن ، پا فشردند .
سليمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشيد و عجله نكنيد. من در آنچه شما يادآورى مى كنيد، تأمّل كردم و ديدم كه قاتلان حسين عليه السلام ، اَشراف كوفه و سواركاران عرب اند ـ و آنها خودشان هم تحت تعقيب اند ـ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پيدا كنند و بدانند كه هدف شمايند، بر شما سخت خواهند گرفت. نيز در باره كسانى از شما كه از من فرمان مى برند ، تأمّل كردم و چنين دانستم كه اگر [فرمان برداران از من ،] خروج كنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسكين دهند و نمى توانند دشمنانشان را كيفر دهند و تلاششان بى نتيجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت كنندگانتان را در شهر پخش كنيد و شيعه و غير شيعه را به تصميمتان فرا بخوانيد ، من اميدوارم كه امروز كه اين سركش مرده، مردم زودتر از زمانى كه او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند.
آنان نيز چنين كردند و گروهى مبلّغ ، بيرون رفتند و مردم را دعوت كردند و جمعيت زيادى پس از مردن يزيد بن معاويه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعيتى كه پيش از آن، جواب مثبت داده بودند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۵۸ .
پس از مرگ يزيد در سال ۶۴ ق ، فعّاليت توّابين ، گسترده تر شد و كوفه ، آماده قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه گرديد . شش ماه پس از هلاكت يزيد ، در حالى كه ياران سليمان بن صُرَد براى قيام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبيده كه مدّتى باعبد اللّه بن زبير همكارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد كوفه گرديد ؛ امّا رهبرى سليمان بن صُرَد را نپذيرفت و مدّعى شد كه او با فنون جنگ ، آشنا نيست و مردم را به كشتن خواهد دادتاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۶۰ .و بدين سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام به رهبرى خود ، دعوت كرد و در پاسخ كسانى كه او را از اين كار نهى مى كردند ، خود را «نماينده مهدى امّت ، محمّد حنفيّه، براى خونخواهى حسين عليه السلام » معرّفى نمود .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۷۹ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۰، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۶۳۳.
بدين ترتيب ، ميان هواداران نهضت ، شكافى پديد آمد . بيشتر آنها با سليمان بودند و جمعى هم به مختار پيوستند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۶۰ و ۵۸۰ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۰، الكامل فى التاريخ: ج۲ ص ۶۳۳.
بارى ! در شرايطى كه كوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبير بود ، نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد در سال ۶۵ ق ، حركت خود را با هدف براندازى حكومت شام ، آغاز كرد . سليمان به هواداران خود دستور داد كه براى جنگيدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَيله جمع شوند ؛ امّا پس از رسيدن به اين اردوگاه ، مشاهده كرد كه از ميان همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند ـ يعنى حدود شانزده هزار نفر ـ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى كنند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۸۳ .
سليمان با همراهانش از نخيله به كربلا رفتند و در كنار مزار امام حسين عليه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت كردند و پيمان بستند كه راه او را ادامه دهند . طبرى ، در اين باره مى نويسد :
سليمان بن صُرَد و يارانش به قبر حسين عليه السلام رسيدند و يك صدا فرياد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را وا نهاديم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بيامرز و به ما توفيق توبه عطا كن، كه تو توبه پذيرِ مهربانى، و بر حسين و ياران شهيد راستين او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گيريم كه ما بر همانراهى هستيم كه آنان در آن راه ، كشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نيامرزى و بر ما رحم نياورى، خسارت زده ايم .تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۸۹.
آنان ، پس از توقّف يك شبانه روز در كنار مزار سيّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عين الورده شدند .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۹۶ .نيروى تحت فرمان سليمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بيست هزار نفر مى رسيد .تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۹۶ - ۵۹۸ ، الفتوح : ج ۶ ص ۲۲۲ .
سپاه سليمان در نبرد با شاميان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، كارى از پيش نبردند . سليمان و شمارى ديگر از سران نهضت توّابين و جمع زيادى از ياران وى ، كشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترك كردند و به كوفه باز گشتند .
در ريشه يابى علل شكست نهضت توّابين ، دو نكته قابل توجّه است :
يكى ، اين كه آنان قبل از سلطه يافتن بر كوفه و اطمينان از عقبه حركت خود ، در صدد براندازى حكومت شام برآمدند و اين تصميم ، حاكى از ضعف تدبير رهبران اين نهضت است .
دوم ، اين كه مختار با رهبرى سليمان بن صُرَد ، مخالفت كرد و در ميان هواداران نهضت ، شِكاف ايجاد شد . البتّه با عنايت به نكته اوّل ، شايد بتوانيم بگوييم كه تصميم مختار در عدم پيوستن به آنان ، درست بوده است .


۴ . قيام كوفيان به رهبرى مختارر . ك : ج ۴ ص ۳۹۳ (بخش هفتم / فصل پنجم / دستگيرى مختار) .

پيش از اين ، اشاره كرديم كه كوفه در جريان نهضت توّابين ، تحت سلطه حكومتعبد اللّه بن زبير بود . بدين جهت و به دليل دشمنى وى با اهل بيت عليهم السلام ، جنايتكارانى كه به دستور ابن زياد ، حادثه خونين كربلا را پديد آوردند ، مشكلى نداشتند .
همچنين آنان از نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد نيز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى كردند ؛ زيرا هدف اوّليه آنها ، براندازى حكومت شام بود و مى دانستند كه به اين هدف نخواهند رسيد ؛ امّا از حضور مختار در كوفه ، جدّا احساس خطر مى كردند . به همين جهت ، پس از خروج سليمان بن صُرَد و يارانش از كوفه ، سران سپاه ابن زياد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) كه از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قيام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن يزيد ، كارگزار ابن زبير در كوفه ، آمدند و گفتند :
مختار بر شما ، سختگيرتر از سليمان بن صُرَد است. سليمان، خروج كرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام كند ؛ ولى از شهرهاى شما بيرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد كه در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حركت كنيد و او را در آهن ببنديد و در زندان ، حبس كنيد تا كار مردم ، راست و درست شود .تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۸۰.
با اين توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۷۳، تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۸۱، الكامل فى التاريخ: ج ۲ص ۶۳۴، الفتوح : ج ۶ ص ۲۱۷ ؛ ذوب النضّار : ص ۸۰ .امّا وى در زندان نيز به فعّاليت خود ، ادامه داد و هنگامى كه اطّلاع يافت كه سپاه سليمان بن صُرَد شكست خورده و باقى مانده سپاه وى به كوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همكارى دعوت كرد .تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۶۰۶ و ج ۶ ص ۷، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۶۴۳ و ۶۶۱، المنتظم: ج ۶ ص ۵۱.
چيزى نگذشت كه مختار با ميانجيگرى عبد اللّه بن عمر ـ كه شوهرخواهرش بودـ از زندان آزاد شدتاريخ الطبرى: ج ۶ ص ۸، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۱، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۶۶۱، المنتظم : ج ۶ ص ۵۱، الفتوح : ج ۶ ص ۲۱۹.و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد كرد . شب دوازدهم ربيع اوّل سال ۶۶ ، قيام مختار با حركت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشترابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى ـ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود ـ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال ۶۷ ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال ۷۱ ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد .به سوى خانه مختار ، آغاز شد . كوفه ، در حكومت نظامى به سر مى بُرد . نظاميان ، راه را بر ابراهيم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظاميان را كشتند و نيروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند .تاريخ الطبرى: ج ۶ ص ۱۹ .
مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قيام عمومى را صادر كرد و نيروهاى وى با شعار «يا لَثارات الحسين (اى خونْ خواهانِ حسين)!» با نيروهاى دشمن ، درگير شدند . درگيرى ها ادامه داشت تا اين كه در ربيع ثانى سال ۶۶ ، آخرين سنگرهاى دشمن سقوط كرد و شهر كوفه به طور كامل به تصرّف هواداران مختار در آمد .تاريخ الطبرى: ج ۶ ص ۲۰ ـ ۳۲ . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص ۲۴۰ ح ۴۲۴ .
مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنايتكاران كربلا بر آمد و بسيارى از آنها را دستگير كرد و كشتبر پايه گزارشى در بحار الأنوار (ج ۴۵ ص ۳۸۶) ، مختار ، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در اين مدّت ، هجده هزار نفر از كسانى را كه در كشتن امام حسين عليه السلام شركت داشتند ، كشت ؛ ليكن اين عدد ، بسيار اغراق آميز به نظر مى رسد .؛ر . ك : تاريخ الطبرى: ج ۶ ص ۳۸ ـ ۶۶ ، الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۶۸۱ ـ ۶۸۵ ؛ تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۵۹، الأمالى ، طوسى : ص ۲۳۸ ـ ۲۴۴ ، ذوب النُّضار: ص ۱۱۸ - ۱۲۵، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۳۷۴ ـ ۳۸۶ .امّا فرمانده مستقيم عمليات كربلا ، يعنى ابن زياد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى كه شمار آنها به هشتاد هزار مى رسيد ، از سوى عبد الملك بن مروان ، مأموريت داشت كه قيام مختار را سركوب كند .
سپاه مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك اَشتر ،ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى ـ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود ـ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال ۶۷ ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال ۷۱ ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد ر.ك : تاريخ الطبري : ج ۶ ص ۱۵ ـ ۴۹ وص ۸۱ ـ ۹۵ و ۱۵۶ ـ ۱۵۸ .در ذى حجّه سال ۶۶ ، به سوى لشكر ابن زياد ـ كه به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ كرده بودند ـ حركت كردند .نبرد سنگينى ميان دو لشكر در گرفت و در عاشوراى سال ۶۷ ق ، سپاه شام ، شكست خورد و ابن زياد به هلاكت رسيد .تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۸۱ ـ ۹۲؛ الأمالى ، طوسى : ص ۲۴۱، ذوب النُّضار: ص ۱۴۲ .مختار ، سرِ ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد . ايشان مشغول خوردن غذا بود كه فرستاده مختار ، سرِ ابن زياد را نزد ايشان آورد . بر پايه گزارشى ، هنگامى كه ايشان ، سر ابن زياد را ديد ، سجده شكر گزارد و فرمود :
الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَكَ لى ثَأري مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَيراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغدّى ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِيَنى رَأسَ ابنِ زِيادٍ .بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۸۶ ، و نيز ، ر .ك : ص ۱۷۰ ح ۲۵۷۲ وص ۱۶۸ ح ۲۵۶۷ .ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خير دهد! بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نميران تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه را به من ، نشان دهى .
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود :
مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنِ زِيادٍ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ .ر . ك : ص ۱۷۲ ح ۲۵۷۴ .هيچ زن هاشمى اى خضاب نكرد و سرمه نكشيد و به مدّت پنج سال ، در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى ديده نشد (غذايى پخته نشد)، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ كشته شد.
فراريان كوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبير ،وى از طرف برادرش عبد اللّه بن زبير ، حاكم بصره بود .پناهنده شدند و او را به نبردبا مختار ، تحريك كردند . مُصعَب نيز آماده نبرد شدتاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۹۴ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۴۲۷، الأخبار الطوال : ص ۳۰۴ ، الفتوح : ج ۶ ص ۲۵۴ .و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا اين بار ، مختار ، شكستِ سختى خورد و در دار الحكومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، كشته شد و باقى مانده يارانش نيز تسليم شدند .تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۰۵ ـ ۱۰۸ .
بر پايه گزارش طبرى ، كشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال ۶۷ و در ۶۷ سالگى او اتّفاق افتاد .تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۱۶ ،الكامل فى التاريخ : ج ۳ ص ۱۸.
پس از شكست مختار ، يارانش نيز تسليم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان كوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبير را وادار كردند كه دستور دهد همه آنان را ـ كه به شش هزار نفر مى رسيدند ـ ، بكشند .تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۱۶ .