اذان - صفحه 161

۲۰۰.كتاب من لايحضره الفقيه :روايت شده است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت ، بلال از اذان گفتن خوددارى كرد و گفت : بعد از پيامبر خدا ، ديگر براى هيچ كس اذان نمى گويم.
روزى ، فاطمه عليهاالسلام فرمود : «دوست دارم كه صداى اذان مؤذّن پدرم را بشنوم» .
اين سخن به بلال رسيد . شروع به اذان گفتن كرد . همين كه گفت : «اللّه أكبر ، اللّه أكبر» ، فاطمه عليهاالسلام به ياد پدرش صلى الله عليه و آله و ايّام او افتاد و گريه اش گرفت . وقتى بلال به جمله «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » رسيد ، فاطمه عليهاالسلام فريادى زد و به رو در افتاد و از هوش رفت.
مردم به بلال گفتند : بس كن ، اى بلال! دختر پيامبر خدا از دنيا رفت . و خيال كردند كه فاطمه عليهاالسلام جان داده است . بلال ، اذانش را قطع كرد و تا آخر ادامه نداد.
فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد و از بلال خواست كه اذان را تمام كند ؛ امّا بلال ، اين كار را نكرد و گفت : اى بانوى بانوان! مى ترسم كه اگر صداى اذانم را بشنوى ، دوباره اين بلا را به سر خود بياورى . پس فاطمه عليهاالسلام او را از ادامه دادن اذان ، معاف داشت.

7 / 2

گزارش هايى در باره شمار مؤذّنان پيامبر خدا

الف ـ پيامبر صلى الله عليه و آله ، يك مؤذّن داشته است

۲۰۱.مجمع البيانـ به نقل از سائب بن زيد ـ :پيامبر خدا ، يك مؤذّن داشت و آن هم بلال
بود . هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله بر منبر مى نشست ، بلال جلوى درِ مسجد اذان مى گفت و چون فرود مى آمد ، اقامه نماز را مى گفت.
در ايّام [حكومت] ابو بكر و عمر نيز به همين گونه عمل مى شد تا آن كه عثمان روى كار آمد . در زمان او جمعيّت ، زياد شد و شهر ، توسعه يافت . از اين رو، عثمان ، يك اذانْ اضافه كرد و دستور داد كه اذان اوّل را بر بام خانه اش (واقع در بازار موسوم به «الزَّوراء») بگويند ، و هر گاه عثمان بر منبر مى نشست ، مؤذّنش اذان [دوم ]را مى گفت و چون از منبر فرود مى آمد ، اقامه نماز را مى گفت و مردم ، اين كار را بر او خرده نگرفتند.

صفحه از 169