میشود و درک میگردد، و «خُلق» برای بیان نیروها و سرشتها و ویژگیهایی اختصاص یافته است که با بصیرت فهمیده میشود ۱.
ابن فارس، لغتشناس گران قدر، مینویسد:
مادّه «خا و لام و قاف» (خلق) به دو معنای اصلی آمده است، یکی «تقدیر الشیء» (اندازه قرار دادن و اندازه زدن چیزی)، و دوم «ملاسة الشیء» (نرم بودن و سهل بودن چیزی). و «خُلُق» از همین مادّه است به معنای سرشت و ویژگی؛ زیرا صاحب آن سرشت و ویژگی، بر این اندازه و خصوصیت قرار داده شده است، و بر انجام دادن آن تواناست ۲.
بنابراین، اخلاق از نظر مفهومی، بیانگر سرشتها، خصوصیات، و یژگیهایی در آدمی است که در وی اندازه یافته و با نرمی و سهولت، و بدون تکلّف و تصنّع از آدمی سر میزند و ظهور مییابد.
اندیشمندان مسلمان، بر اساس معناى لغوى اخلاق، و نیز متأثر از تعریف ارسطو از اخلاق ۳، براى علم اخلاق تعریفهایى ارائه کردهاند. از جمله ابوعلى مسکویه (م 421 ق) چنین آورده است:
علم اخلاق، دانش اخلاق و سجایایى است که موجب مىشود جمیع کردار انسان زیبا باشد و در عین حال آسان و سهل از او صادر گردد ۴.
خواجه نصیر الدین طوسى (م 672 ق) در باره علم اخلاق چنین مىنویسد:
آن علمى است به آن كه نفس انسانى چگونه خُلقى اكتساب تواند كرد كه جملگى احوال و افعال كه به اراده او از او صادر مىشود جمیل و محمود بود ۵.
محمد مهدى نراقى (م 1209 ق) در تعریف علم اخلاق مىنویسد:
علم اخلاق، دانش صفات مُهلكه و مُنجیه و چگونگى موصوف شدن و متخلّق گردیدن به صفات نجاتبخش و رها شدن از صفات هلاکكننده است ۶.
اندیشمندان غربى در دوره جدید، به جاى تمركز بر صفات، و بحث از نفى رذایل و اتصاف به فضایل، به سوى رفتارشناسى در اخلاق رفتهاند و علم اخلاق را در حوزه رفتار اخلاقى دیدهاند. ژكس در تعریف علم اخلاق چنین مىنویسد:
علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى بدان گونه كه باید باشد ۷.
جورج ادوارد مور مینویسد:
بی گمان اخلاق با این سؤال سرو کار دارد که رفتار خوب چیست ۸.
1.المفردات فی غریب القرآن، ص۱۸۵
2.معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۱۳
3.ر.ک: تاریخ فلسفه اخلاق غرب، ص۳۶
4.تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ص۲۷
5.اخلاق ناصری، ص۴۸
6.جامع السعادات، ج۱، ص۳۴
7.فلسفه اخلاق: حکمت عملی، ص۹
8.مبانی اخلاق، ص۱۲۵