نمیآید؛ زیرا در میراندن شرط است که فرد قبل از مردن زنده باشد. آیه شریفه از میراندن سخن میگوید، نه از مرگ. پس این تفسیر نمیتواند درست باشد.
سدی مرگ اول را در دنیا و زنده شدن اول را در قبر میداند که آنجا مورد خطاب قرار میگیرد، سپس میمیرد و مجدداً در قیامت زنده میشود. ابن کثیر، ضمن بیان گفته سدی، نظر ابن زید را نیز نقل میکند که بر اساس آن، یک زندگی در عالم ذر است و یکی در عالم دنیا و دو مرگ نیز در پی هر زندگی است. وی هر دو را رد میکند و میگوید لازمه آنها این است که سه زندگی و مرگ داشته باشند.۱ اما استدلال وی مخدوش است؛ زیرا با این حساب سه زندگی و دو مرگ درست میشود، نه سه مرگ.
فخر رازی نیز از جمع زیادی از عالمان و مفسران۲ یاد میکند که معتقدند این آیه دلالت بر این دارد که پس از مرگ و قبل از قیامت، زندگی دیگری در قبر وجود دارد که پس از آن دو باره در قبر میمیرد.۳ تفسیر مرگ در قبر پذیرفتنی نیست؛ زیرا قبر جایگاه مرگ انسان است و با خود مرگ در واقع حیات برزخی آغاز میشود؛ نه این که ابتدا مرده باشد، سپس حیاتی دیگر پیدا کند. ۴ البته خود وی این تفسیر را نمیپذیرد، اما نشان میدهد از منظر بسیاری مفسران اهل سنت، این آیه دلالت بر حیاتی دیگر قبل از قیامت دارد. این نوعی رجعت است، هر چند با رجعت شیعه تفاوت دارد.
در مجموع باید پذیرفت که از این آیه سه زندگی فهمیده میشود. زندگی اول را باید ملاک ساخت هویت انسان دانست. بدون آن «ما»یی در کار نیست تا از دو مرگ و دو احیای پس از مرگ سخن بگوید. پس از آن دو مرگ و دو زندگی پیشاروی ما هست. به همین دلیل است که در آیه شریفه ابتدا دو مرگ ذکر شده و پس از آن دو احیا. این دو احیا غیر از زندگی اولی است که ما را شکل داده و هویت ما را ساخته است. بنا بر این، تنها با پذیرش رجعت میتوان دو مرگ را به خوبی تفسیر کرد. این تفسیر از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است۵ .
1.. همان.
2.. مانند سدی، جبایی و بلخی و کسانی که از اینها تبعیت کردند. تعبیر فخر رازی «کثیر من مفسرین» است.
3.. مفاتیح الغیب، ج۲۷، ص۴۹۴.
4.روایت معروف از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که میفرماید: «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُه؛ کسی که بمیرد، قیامتش برپا شده است» (بحار الانوار، ج۵۸، ص۷) نیز مؤید این مطلب است.
5.. قال علی بن ابراهیم فی قوله: ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین _ إلی قوله _ من سبیل قال الصادق علیه السلام: «ذلک فی الرجعة» (تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۰).