ثبوت معجزات فعلى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمبه تواتر آنها استدلال مىكنند. پس همه ايراداتى كه نواصب در موضوع تواتر، در اثبات نصّ جلى بر شيعه وارد مىكنند، بر خود آنها در باب تواتر نقل معجزات فعلى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلموارد است. و نواصب، اين ايرادات و اشكالات را از يهود عاريت گرفتهاند و روش استدلال بر اثبات نصّ جلّى بر امامت، همان روش در اثبات معجزات فعلى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلماست. بنابراين، به اين طريق، روشن شد كه تكذيب و تأييد امامت، همانند تكذيب و تأييد رسالت است.
امّا نصّ خفىّ بر اميرالمؤمنين عليه السلام : شيعى و ناصبى آن را نقل كردهاند و امّت بر صحّت آن اتّفاق نظر دارند و هيچكس در مورد نقل آن از پيامبر، ادّعاى مخالفت ندارد؛ لكن نواصب ادّعا مىكنند كه نصّ خفىّ در ثبوت امامت امير مؤمنان عليه السلام حجّيّت ندارد و آن را به گونهاى تأويل مىكنند كه از مراد اصلى (امامت) خارج مىشود. آنان مىگويند: نصّ خفىّ به فضيلت و رتبه جليل على عليه السلام دلالت دارد؛ ولى بر امامت او دلالت ندارد. اين كلام همانند تسليمشدن يهود و نصارى در مقابل نواصب است كه معتقدند رسول خدا آيات قرآن (معجزات اقوال) را براى مردم آورده است، ولى اين قرآن در ثبوت نبوّتش حجّت نيست. به نظر آنان، قرآن به بلاغت در منطق و فصاحت ارزشمند آورنده آن دلالت دارد، نه بر نبوّت او.
شيعه بايد اين نكته را براى مخالفانش تبيين كند كه نصّ خفىّ به امامت دلالت دارد، همچنانكه همه مسلمانان بايد براى مخالفانشان تبيين كنند كه معجزات قولى (يعنى قرآن) بر نبوّت دلالت دارد. پس تكذيب يا تأييد هر يكى از اين دو (يعنى نبوّت و امامت) همانند تكذيب يا تأييد هر دو است و صحّت آنچه ذكر كرديم، بدين طريق روشن مىشود.
گزارش يك گفتوگوى فرضى
فرض مىكنيم كه سه نفر در مجلسى گرد هم آمدهاند: يكى يهودى، يكى معتزلى و ديگرى شيعى امامى. اينان در نبوّت و امامت با يكديگر مناظره مىكنند و نظرات چنان بين آنان ردّ و بدل مىشود كه گويى جنگ و گريز روى داده است.