ترجمه رساله الابانه - صفحه 161

تواتر ماـ بر شما لازم است.
شيعه به معتزلى:
اى مرد! تو را در سخنانى كه با يهودى مى‏گويى، بينا مى‏بينم؛ امّا در سخنانى كه با من مى‏گويى، نابينا؛ فقط از آن رو كه ميان ما اختلافى است كه از هوى سرچشمه مى‏گيرد و مانع هدايت تو مى‏شود. ژرف بنگرـ خدا تو را به سامان آوردـ كه آنچه را به يهودى گفتى، همان سخن ماست. و آنچه را در برابر او بدان احتجاج كردى، در حقيقت همان جواب ماست.
معتزلى به شيعى:
مرا بر تو، نكته‏اى است كه مانند آن براى يهودى بر من نيست.
شيعى:
آن نكته را بگو؛ چرا كه خدا حجّت كسى را كه حق با اوست، ثابت و غالب گردانيده است.
معتزلى:
ما براى شما گروه شيعه در دوران رسول خدا هيچ ريشه‏اى نمى‏شناسيم (يعنى: به نظر ما، در دوران صدر اسلام، شيعه وجود نداشته است)؛ ولى يهود معترف است كه مسلمانان در دوران آن حضرت، ريشه‏اى دارند. من اين اقرار را از يهودى گرفته‏ام بدان سبب كه حجّت من بر او پايدار است؛ امّا تو چنين اقرارى از من ندارى، پس حق بر تو روشن شد.
شيعى خواست كه سخن بگويد كه يهودى گفت:
من به سخن گفتن شايسته‏ترم. او ادّعا مى‏كند كه با اقرار من، به نتيجه‏اى رسيده كه حجّت او را در برابر من تمام مى‏گرداند؛ حال آنكه مطلب خلاف اين مدّعاست و ضدّ آنچه حكايت كرد.
سپس به معتزلى روى مى‏كند و به او مى‏گويد: مرا آگاه كن ـ خداى عزيزت داردـ كه چگونه اقرار من به وجود سلف شما، حجّت و دليل شما در صحّت معجزاتى است كه ادّعا مى‏كنى؟ من اقرار كردم به وجود گروه كوچكى كه با پيامبر شما بودند، يار و ياور و هم‏عصر با او بودند، و نقل چنين افراد اندك نه اتمام حجّت مى‏كند و نه اعتماد بر آنها آرامش خاطر مى‏بخشد. پس در اين مطلب هيچ سودى نمى‏برى كه با اتّكا بر آن، به جهتى بر من حجّت داشته باشى و اعتراف من براى

صفحه از 180