شما ـ اى گروه ناصبى ـ در موضوع شيعه و احوال شيعه داريد و حرصى كه براى يافتن لغزش بر شيعه مىورزيد. با اين احوال، در علم نداشتن به اينكه ريشه شيعه و عقايدش پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمپديد آمده و آشكار شده و عدم شنيده شدن مدّعايى شبيه به تشيّع ـ كه پندار التباس دو امر را به وجود آورد ـ دلالتى است بر اينكه اينان در آنچه نقل كردندهاند صادقاند و اوّلينِ اينان در آنچه بر دوش گرفتهاند؛ مانند آخرين ايشاناند و اينان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را ديدهاند و در صدور نصّ حاضر بوده و آن را شنيدهاند. پس به آنچه گفتم درست بينديش تا آن را صحيح يابى؛ و به آن به نظر يك فرد منصف بنگر كه آن را آشكار ببينى. و بدان كه [ اين دليل ]در نبوّت، همانگونه استمرار دارد كه در امامت. اين هر دو، يكساناند. اگر مخبران معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمگروهى بر شمرده شوند كه پس از آن حضرت پيدا شدند و معجزات را ـ كه پيش از آنان كسى با آنها آشنا نبود ـ از خود ساختند، خبر آنان آشكار و زمان پيدايش ايشان دانسته و اينكه قبل از آنها كسى چنين معجزاتى را روايت نكرده است، دانسته مىشد. همچنين اگر اين گروه جاعلان در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمبودند، باز هم آنچه را ما از ظهور كار ايشان ياد كرديم، بر همه جهانيان لازم و واجب مىآمد.
و چگونه خداوند، احوال ايشان و آگاهى نيكان به باطن كارشان را آشكار نكرده باشد، در حالى كه تواتر، حجّت خدا در خلق و يكى از دلايلى است كه براى شناخت حق قرار داده است؟! پس در حكمت الاهى ضرورى است كه براى افشاى امر جاعلان، كمك كندـ خصوصا اينكه امرى به دين اختصاص يابدـ تا اينكه حجّتهاى او با ديگران مشتبه نشوند و كسى كه بر اساس نقل استدلال مىكند، وجهى نيابد كه صحيح را با آن ادراك كند. اين بيان در اثبات معجزات، گوياست و در اثبات نصّ جلى هم كفايت مىكند.
در اينجا معتزلى و يهودى متحيّر شدند. هر دو ديدند كه بايد به آنچه پيوسته انكارش مىكردند، اقرار كنند. يهودى راهى نمىيافت كه معجزات پيامبر و صحّت آنها را ردّ كند؛ پس هنگامى كه تصميم گرفت به اسلام و ثبوت نبى اكرم صلى الله عليه و آله وسلم، اعتراف كند،
معتزلى به شيعى گفت:
بى گمان، انديشه برايم فايدهاى به آورد و تفكّر صحيح، نكتهاى جديد در من