پديد آورد كه آنچه تو درباره وجود نص ادّعا مىكنى، صحيح نيست و راهى هم بر اثباتش پيدا نمىكنى.
شيعى به معتزلى:
آن را بگو؛ هر چند گمان ندارم كه تو سخن خير بگويى!
معتزلى به شيعى:
به نظر من، خبر متواتر كه عذر را قطع مىكند، براى شنونده آن، ضرورتا به صحّت مخبر آن علم پديد مىآورد. خداوند تعالى اين عادت را بين آفريدگان خود جارى ساخته است. از اينجا، دانستم كه ايجاب علم ضرورى توسّط خبر متواتر، شرطى براى صحّت آن است. آنگاه پس از شنيدن خبرت، به خودم رجوع كردم؛ ولى خودم را واجد علمى كه مرا به صدق ناقلان آن و صحّت مخبرش وادار سازد، نيافتم؛ پس اين يافتهها، مرا به بطلان آن و كذب راويانش دلالت كرد.
يهودى به معتزلى:
اى مرد! مشكل مرا گشودى و سخن خود را همچون نعمتى، به يهود و نصارى هديه كردى و بدينسان حجّتى به دست آنان دادى؛ و اگر انديشه نيكو و ذهن و فكر استوار و درست تو دست مرا نمىگرفت و يارىام نمىكرد، به سبب سخنان شيعى، از دين و اعتقادم جدا مىشدم. اينك آنچه را دانش تو بدان قضاوت كرد، در مورد خودت نيز به كار گير.
اگر شرط صحّت خبر متواتر قاطع العذر، ايجاب علم و اضطرار باشد و خداوند، عادت را بر اين قرار داده است، من در خودم اضطرارى به علم به صحّت معجزاتى كه مسلمانان روايت كردهاند، نمىيابم و اگر حقّ چنين است كه قضاوت كردى، به ضرورت، صادق بودن ايشان را درمىيافتم.
شيعى به معتزلى:
اين ثمره كشت توست و عاقبت آنچه به نفع خودت بيان كردى. اكنون به يهودى جواب بده و ما را آگاه كن كه چگونه خود را از ثمره انديشه خود رهايى مىبخشى.
معتزلى به يهودى:
تو به حقيقت آنچه نقل كردهايم، معرفت دارى و نسبت به علم به صحّت