معجزاتى كه روايت كردهايم، مضطرّى؛ ولى راه انكار مىپيمايى و ستيزهجويى و زورگويى زشت را نيك مىپندارى.
شيعى به معتزلى:
اگر همين را به تو بگويم، دربارهام چه خواهى پنداشت؟ معتزلى به شيعى:
خواهم پنداشت كه تو ادّعا مىكنى كه من به صحّت نصّ علم ضرورى دارم؛ ولى با تو به ستيزه جويى برخاستهام.
شيعى به معتزلى:
به خدا سوگند چنين است.
معتزلى به شيعى:
نظرت چيست كه قضاوت را به كسى ديگر غير از خود واگذاريم؟
شيعى به معتزلى:
چه كسى شايسته است كه بين ما قضاوت كند؟!
معتزلى به شيعى:
كسى كه همگى به او گمان نيك داريم؛ مثلاً كسى كه معتزلى بوده و شيعه شده است. او را به حقّ سوگند دهيم: آيا در هنگام عقيده به اعتزال، صحّت نص بر علىّبنابىطالب را ضرورى مىدانست يا چنين نبوده است؟ من شك ندارم كه هر گاه او از خداى متعال پروا پيشه كند، خواهد گفت كه لحظهاى هم در حال اعتزالش چنين تصوّرى نداشته است؛ و همين مانعى است براى تو كه علم ضرورى را در برابر من ادّعا كنى و به من ستيزهجويى را نسبت دهى.
يهودى به معتزلى:
سخنگو! مدّعاى تو اين است كه اهل عدلى، در حالى كه حالت من در مخالفت با تو، با حالت تو در مخالفت با شيعى، يكسان است، بدون هيچ تفاوتى. پس انصافى كه در مورد او مطالبه مىكنى، در مورد من نيز به كار بر و بين من و خودت حَكَمى قرار ده؛ همانگونه كه بين خود و او قرار دادى. اكنون بيا تا به سوى كسى برويم كه همگى به او گمان نيك داريم؛ يعنى فردى يهودى كه مسلمان شده است و سپس او را به حق خدا سوگند دهيم: آيا در زمانى كه يهودى بوده، صحّت ظهور معجزات را به دست پيامبر شما، ضرورى مىدانست