يا حتّى يك لحظه در آن دوران به آن عالم نبود؟!
همين پرسش مانعى است براى تو كه علم ضرورى را بر من مدّعى شوى و مرا به ستيزهجويى نسبت دهى.
معتزلى ديد كه يهودى بر او شبههاى افكنده كه خودش القا كرده است؛ و اينكه اثبات معجزات با ضرورتى كه خود مدّعى آن است، برايش ممكن نيست؛ از اين رو، به خود آمد و خويش را بين دو حالت مخيّر دانست: اينكه از سخن خود در ايجاب علم ضرورى در مورد اخبار متواتر برگردد و در جهت ابطال اين سخنـ كه به آن، كلام كفّار قوّت مىيابدـ بكوشد، و اينكه بر قول به وجوب اضطرار پافشارى كند. آن گاه ديد كه هر يك از اين دو، او را به سوى چيزى كه آن را خوش نمىدارد، مىراند و بر او لازم مىآيد آنچه را پيوسته انكار مىكرده است، گردن نهد؛ چرا كه اگر به قول به ايجاب علم ضرورى در اخبار متواتر برمىگشت، بر او لازم مىآمد به هر دليل كه معجزات پيامبر را با آن اثبات مىكند، عقيده به نصّ جلّى بر اميرالمؤمنين را بپذيرد؛ و اگر بر قول به اضطرار باقى مىماند، بر او لازم مىآمد كه عقيده به معجزات فعلى را ردّ كند؛ چرا كه نمىتوانست معجزات را اثبات كند، مادامى كه به شبههاى قائل باشد كه خود وارد كرده است. پس بقا بر قول به اضطرار را برگزيد؛ يعنى انكار معجزات فعلى پيامبر را آسانتر از اقرار به نصّ بر امام ديد؛ بلكه اين كار براى او، آسانتر از تثبيت شريعت اسلام جلوه كرد. از اين رو خطاب به هر دو (يهودى و شيعى) گفت:
اين معجزاتى كه براى اثبات آن كوشيدم و بر صحّت نبوّت به آنها استدلال كردم، تواتر در اسناد آنها را مستمرّ نمىدانم و چيزى نمىيابم كه اين اخبار را از «آحاد» برگرداند؛ و چون خبر واحد در نزد من علم نمىرساند، پس هرگز مرا نخواهيد ديد كه روزى براى اثبات نبوّت به آنها استدلال كنم.
يهودى، از شدّت سرور، صبر از دست بداد، سجده شكر به جاى آورد و گفت:
خداوند تو را خشنود سازد و از جانب مخالفان اسلام جزاى خيرت دهد. اين سخن براى تو شايستهتر و براى مانند تو، مناسبتر بود. چه كسى از تو سزاوارتر براى رجوع به حق؟ يا شايستهتر در نظر به صداقت؟!