شيعى به معتزلى گفت:
اى معتزلى! خداوند، از جانب اسلام و اهلش به تو خيرى ندهد و تو را از شفاعت كسى كه معجزاتش را باطل دانستى و منكر فضل او شدى، محروم دارد. اگر تعصّب تو را بر اين اظهار نظر واداشت، بدان كه حقّ، افرادى دارد شايسته آن، كه خداوند، حقّ را به يارىِ آنها، از مانندِ تويى بىنياز مىدارد.
واى بر تو! آيا از خدا نترسيدى و از رسول خدا پروا نكردى كه به خدشه معجزات و آياتى روى آورى كه خداوند سبحانه آنها را دليلى بر صدق نبوّت حضرتش قرار داده است و راويان مسلمان آنها را نقل كرده و مصنّفان از همه فرقهها آنها را تدوين كردهاند؟! پس با خود پنداشتى كه به صحّت آنها علم ندارى و استدلال به آنها براى اثبات نبوّت پيامبر، روبرايت روا(؟؟؟)؟ تو وارد كارى خطرناك شدهاى و بار گناهان بزرگى را بر دوش گرفتهاى.
واى بر تو! آيا مىپندارى كه انكار امروز تو سودت بخشد؟ در حالى كه سرچشمهات شناخته شده و آغازت معلوم است و تقدّم اسلام بر خودت و همفكرانت در مورد آنچه مسلمانان پيش از تو نقل كردهاند نيز دانسته است. هيهات كه چنين باشد! به خدا سوگند، آنچه در دفع امامت، مرتكب شدى سودت نمىرساند و به يقين، در اثبات رسالت براى تو، زيانبار است ـ اگر مسلمان باشى ـ و جز حسرت و ندامت برايت نمىآورد.
وقتى شيعى كلام خود را به پايان برد، يهودى به معتزلى گفت: اى انسان! اكنون به من خبر بده، حال كه تو مخالفان دين خود را پيش انداختى و به آنها موقعيّت دادى و مىپندارى براى نبوّت پيامبر خودتان به آن معجزات استدلال نمىكنى، پس در اين باب، به چه دليلى دل بستهاى؟
معتزلى:
دليل من بر صحّت نبوّتش، قرآن است كه خداوند تعالى آن را آشكار كرد و عجز و ناتوانى تمام آفريدگان را از آوردنِ مثل آن روشن ساخت. آن دليلى است موجود كه از بين نمىرود و معجزهاى است باقى براى كسى كه بداند. هيچكس را قادر به معارضه با آن نمىدانيم و حتّى آوردن سورهاى مثل آن براى كسى ميسّر نيست. هر كسى در آن ترديد دارد، با آن معارضه كند تا ناتوانىاش را به او بنمايانيم.