الأرواح. و لولا أنّ ذلك كذلك، لكانت الأرواح تقوم بأنفسها و لاتحتاج إلى آلات تحملها. و لكنّا نعرف ما سلف لنا من الأحوال، قبل خلق الأجساد، كما نعلم أحوالنا بعد خلق الأجساد. و هذا محال لا خفاء بفساده. (7: ص 53)
اين حديث كه «خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريده»، از اخبار آحاد است... و اگر چنين حديثى ثابت شود، معنايش اين است كه: خداوند ارواح را در علم خويش، پيش از خلق اجساد تقدير كرده است. [خداوند ]اجساد را خلق كرد سپس براى آنها ارواح را آفريد. پس خلق ارواح پيش از اجساد، خلق تقديرى در علم است ـ چنان كه گفتيم ـ نه خلق ذوات ارواح؛ چنان كه بيان كرديم.
پس خلق ارواح (يعنى احداث و ايجاد آنها) بعد از خلق اجساد و صورى است كه ارواح آنها را تدبير مىكنند. در غير اين صورت، لازم مىآيد كه ارواح قائم به نفس خود باشند و به آلاتى كه حامل آنها باشد، نياز نداشته باشند. و نيز لازم مىآيد كه ما احوال خويش را پيش از خلق اجساد بشناسيم، همان طور كه احوال خود را بعد از خلق اجساد مىشناسيم و اين غيرممكن است و فساد آن روشن.
به عقيده شيخ مفيد، ارواح نمىتوانند به نفس خود، قيام داشته باشند و در قوام خويش به بدن محتاجاند. بنابراين، اگر كسى خلقت روح را به معناى حقيقى آن ـ نه به معناى خلق تقديرى در علم ـ بپذيرد، ناگزير بايد براى آن بدنى هم قائل گردد. از طرف ديگر، چون او معتقد است ابدان دو هزار سال بعد از خلقت ارواح آفريده شدهاند، لازم مىآيد ارواح بدنهاى قبلى خود را رها كرده و در بدنهاى جديد قرار گيرند و اين همان تناسخ و محال است.
اين اشكال شيخ مفيد در صورتى صحيح است كه قيام روح به نفس خويش و امتياز ارواح از همديگر در عالم ارواح، ممكن نباشد؛ امّا شيخ مفيد در همين كتاب تصريح مىكند كه روح به قائم به نفس است. لذا مىتوان گفت كه اشكال فوق از اين جهت وارد نيست. ايشان در مورد حقيقت انسان در رساله «المسائل السرويّة» مىنويسد:
هو شيء قائم بنفسه، لاحجم له و لاحيّز. لايصحّ عليه التركيب و لا الحركة