والسكون و لا الاجتماع و الافتراق. و هو الشيء الذي كانت تسمّيه الحكماء الأوائل الجوهر البسيط. (7: ص 58)
حقيقت انسان، امرى قائم به نفس است كه نه حجم دارد و نه مكان. تركيب در او راه ندارد و حركت و سكون و اجتماع و افتراق در آن نيست. اين همان چيزى است كه حكماى اوائل، آن را «جوهر بسيط» مىناميدند.
البتّه اين در صورتى است كه حقيقت انسان را از نظر مرحوم شيخ مفيد، روح بدانيم؛ چنان كه از عبارت ايشان در «تصحيح الاعتقاد» همين امر فهميده مىشود. ايشان در آنجا اختلاف اصحاب را ـ در مورد آنچه بعد از مرگ انسان مورد عذاب و نعمت قرار مىگيرد ـ مطرح مىكند و مىنويسد:
فقال بعضهم: المعذّب و المنعّم هو الروح التي توجّه إليها الأمر و النهي والتكليف، و سمّوها جوهراً. و قال آخرون: بل الروح الحياة، جعلت في جسد كجسده في دار الدنيا. و كلا الأمرين يجوزان في العقل. و الأظهر عندي قول من قال إنّها الجوهر المخاطب و هو الذي يسمّيه الفلاسفة البسيط. (6: ص 91)
برخى مىگويند: معذّب و متنعّم، روح است كه امر و نهى و تكليف، متوجّه آن است و آن را جوهر ناميدهاند. ديگران گفتهاند: بلكه روح، حيات است كه در جسدى همچون جسد دنيايىاش قرار داده مىشود. هر دو قول از نظر عقلى ممكن است؛ گر چه روشنترين آن دو نزد من، قول دوم است كه مىگويد روح جوهرى است كه مورد خطاب قرار مىگيرد و آن همان است كه فلاسفه بسيطش مىنامند.
بنابراين، روح از نظر شيخ مفيد، جوهرى بسيط و قائم به نفس است كه حجم و مكان و حركت و سكون در آن راه ندارد. معلوم است كه روح به اين معنا نمىتواند حقيقتى ممتاز در همه افراد انسان باشد. يعنى امتياز روح انسانها، نه در حقيقت روحى آنها بلكه در تعلّق آنها به ابدان خاصّ با ويژگيهاى خاصّ فردى خواهد بود. به همين جهت، مرحوم شيخ مفيد نمىتواند عالمى را به عنوان عالم ارواح ـ با تمام خصوصيّاتى كه در روايات ذكر شده ـ بپذيرد. ممكن نيست كسى روح را جوهرى