تشبيه، در قبول نفى تعطيل، به مشكل مىافتند؛ چرا كه نفى تعطيل همانند اثبات صفات الاهى، فاعليّت خداوند و اثبات سلطنت خداى عزّوجلّ، نيازمند اثبات است. در اثبات اين مقوله، بعضى به تشبيه و تمثيل مىافتند كه اين نيز نفى شده است. هر گاه كسى بخواهد در مسلك نفى بيفتد ـ يعنى تشبيه و تجسيم الاهى را نفى نمايد ـ به نفى مطلق مىانجامد كه اين نفى مطلق همان تعطيل است.
به اين ترتيب، نفى تعطيل، به تشبيه و تجسيم مىانجامد؛ چرا كه انسان، خداوند متعال را با مخلوقات و اعمال و رفتار آنان تشبيه مىكند؛ زيرا محدوده ادراك انسان، در حدّ فعل و عمل مخلوق است. وى سپس همان رفتار را براى خداوند تعريف مىكند و ناخواسته به تشبيه مىافتد. حال اگر بخواهد اين شباهت را نفى كند و اين تشبيه و تجسيمها را كنار زند، به وادى تعطيل افتاده است.
نتيجه آنكه تقابل سختى بين «نفى تشبيه» و «نفى تعطيل» وجود دارد؛ همانند بحث پيچيده «نفى جبر» و «نفى تفويض». نفى جبر، معتزله را به تفويض و قبول آن كشانيد كه بطلان آن روشن است. معتزله گويى معتقد بودند كه خداوند امور را به بندگان خويش سپرده است و خود از هر گونه دخل و تصرّفى به دور است. همانند آنكه اعطا كننده چيزى را به كسى اعطا كند و دارنده، هديّهاى را به ديگرى بدهد. در اين صورت اعطا شونده و گيرنده با آن عطا و هديّه، از اعطا كننده و دارنده بىنياز مىشود خداوند اين گونه نيست و قائل به تفويض نمىتواند قدرت و احاطه خدا را منكر شود. نتيجه سخن آنكه تفويض باطل است.
از سوى ديگر، اگر انسان در مقام نفى معناى غلط تفويض برآيد و در اين جايگاه به افراط سخن گويد و كلام به اين بينجامد كه خير و شر به خدا مستند است و اراده مخلوق در آن راهى ندارد، به جبر رسيده است و آن را اثبات كرده است.
چنان كه وقتى نسبت دادن شرور به خداى تعالى را نفى كند و خدا را از اِكراه و اِلجاء منزّه بداند، اين نفى مطلق جبر، او را به تفويض مىكشاند. بىترديد، راه ميانه و صحيح، پيروى از قاعده «امر بين الأمرين» است؛ قاعدهاى كه اهل بيت عليهم السلام روشن ساختهاند. و در عين روشنى، پيروى آن، دشوار و پيچيده است.