گفت من تو را از اين قصّه خبر كنم. جعفربن محمّد مرد صالحى بود، مسلمان و پرهيزكار؛ پس در دور او جمع شدند قومى از جهّال. داخل مىشدند بر او و بيرون مىآمدند از نزد او و مىگفتند كه خبر داد ما را جعفربنمحمّد و حديثهايى ناخوش كه تمام دروغ بود وضع كرده بودند. اينها را مىبستند به آن حضرت كه به اين واسطه پول اخذ بكنند از مردم و روزى بخورند و هر منكر و قبيحى بود به او نسبت مىدادند. پس عوامالناس كه اين را شنيدند بعضى از ايشان هلاك شدند؛ يعنى اعتقاد باطل در شأن حضرت كردند و بعضى ديگر انكار مىكردند آن احاديث را و آن جماعتى كه اين كار مىكردند مثل مفضّلبن عمر بود و بنان و عمرو و نبطى و غير اينها مىگفتند كه جعفر خبر داده است ايشان را كه معرفت امام كافى است از روزه و نماز. و هم خبر داده است ايشان را از آنچه مىشود، پيش از روز قيامت از پدرش و جدّش و اينكه على در ميان ابر است و مىپرد با باد و اينكه آن حضرت سخن مىگفت بعد مردن و اينكه در روى تختهاى كه او را غسل مىدادند، حركت مىكرد و اينكه خداى آسمان و خداى زمين امام است. ۱ پس از براى خدا شريك قرار دادند. اين جماعت نادانان و گمراهاناند. واللّه نگفته است جعفر چيزى از اينها را هرگز. بود جعفر تقوادارترين مردم و پرهيزكارترين مردم. پس مردم كه شنيدند گفتند او ضعيف است و اگر ببينى جعفر را مىدانى كه يگانه مردم است.
و ايضا كشّى به سند صحيح، روايت كرده است از يونسبنعبدالرحمن گفت: شنيدم از مردى از طيّاره ـ يعنى غاليهاـ كه خبر مىداد به حضرت امام رضا عليه السلام از يونسبن ظبيان كه گفت: من در بعضى از شبها در طواف بودم؛ پس ناگاه ندائى از بالاى سر شنيدم كه إنّي انّا اللّه لا اله إلّا أنا فاعبدنى و أقم الصّلاة لذكري. پس سربرداشتم پس ديدم جبرئيل است. پس غضبناك شد حضرت امام رضا عليه السلام غضبى كه نتوانست خوددارى كند. پس فرمود به آن مرد كه: بيرون رو از نزد من؛ لعنت كند خدا تو را و لعنت كند كسى را كه اين خبر را به تو داد و لعنت كند يونسبن
1.در حاشيه نسخه اصل آمده است: گويا در نسخه كتاب كشّى سقطى باشد و در اصل چنين باشد كه خداى آسمان خدا است و خداى زمين امام است به قرينه كلام بعد.