شناسايى، نشناخته بودند؛ بلكه نرسيدن در قعر آن درياى بس بىپايان طريقه سيّاحان صاحب وقوف و ملّاحانِ به كمال معروف است حتّى آنكه عقل كل و اكمل موجودات به كلمه ما عرفناك حقّ معرفتك متكلّم گرديد؛ لهذا طاقت نياورده كه ايشان را در مرتبه بشريّت واگذارند، نسبت الوهيت به ايشان دادند.
چنان كه الحال مىبينيم، همين كه شخصى عامى كثرت علم و تبحّر عالمى را مىبيند، غافل از حقيقت حال شده مىگويد: بعد از خدا تويى يا آنكه او را در مرتبه امام معصوم مىشناسد؛ بلكه چون به حقيقت امام معصوم نرسيده، مرتبه بالاتر از او را براى اين گمان مىكند.
دوم: اينكه شيطان صفتان از براى اغواى عوام كالأنعام بلكه اغواى متوسّطين خلق هم، چون مىخواهند از براى خود دعوى بزرگى بكنند و گاه است از او نپذيرند، مرتبه بالاترى از براى شخصى از جنس بشر قرار مىدهند تا اين مرتبه را از خود او بپذيرند. پس ۱ ابوالخطّاب ناچار است كه هرگاه خواهد دعوى پيغمبرى بكند، بايد حضرت صادق[ عليه السلام ] را خداى خود قرار بدهد تا تواند خودش پيغمبر او باشد؛ به جهت آنكه اثبات پيغمبرى از جانب خدا صعوبت آن بيشتر است.
سوم: آنكه غرض اين جماعت اِفساد امر امام عليه السلام و ابطال طريقه شيعه و اخذ كردن درهم و دينار است از مخالفين. پس چنين وا مىنمايند كه امام شيعه چنين گفت و چنان گفت و او خداى ماست؛ بلكه از زبان او هم مىگويند تا اينكه آن بزرگواران را به سبب اين گفتارهاى شنيعه خوار و ذليل كنند و مقدار ايشان را از قلوب ساقط كنند؛ بلكه گاه باشد كه به اين سبب، ايشان را به قتل بدهند چنان كه حكايت كتاب عبدالحميد حمالى اشاره به اين داشت.
و شاهد بر اين مطلب اين است كه كشّى در كتاب خود ذكر كرده كه به سبب آنكه مخالفين گفتهاند كه اصل تشيّع و رفض مأخوذ از يهود است، اين است كه عبداللّهبن سبا يهودى بود و مسلمان شد و در حالى كه يهودى بود؛ قائل بود به الوهيّت يوشعبن نون وصى موسى. پس در اسلام هم بعد وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمقائل شد به