گزارش حضرت زينب از رويداد كربلا و مقدّمات و پيامدهاى آن‏ - صفحه 97

شدند و ما را بر شتران بى‏جهاز سوار كردند تا به سوى كوفه ببرند، در آن حالِ غم‏بار، من با ناراحتى بسيار به جنازه‏هاى عريانى كه در بيابان افتاده بودند، نگريستم و آن صحنه بر من بسى سنگين آمد و اضطراب و ناراحتىِ من بسى فزونى يافت؛ به گونه‏اى كه نزديك بود از شدّت ناراحتى جان دهم.
شدّت افسردگىِ من به حدّى بود كه عمّه‏ام زينب كبرى متوجّه بدحالى‏ام شد و به من فرمود: اى بازمانده جدّ و پدر و برادرم، مرا چه مى‏شود كه مى‏بينم نزديك است از شدّت غم جان دهى؟
من به عمّه‏ام گفتم: چگونه بى‏تابى نكنم؟ در حالى كه مى‏بينم سيّد و سرورم حسين و نيز برادران و عموها و عموزادگان و خاندان و وابستگانم همگى، بر خاك غلتيده و در خون غوطه‏ور و برهنه‏اند و در ميانه صحرا، افتاده‏اند و اين دشمنان ددمنش، پوشش آنان را هم به غارت برده‏اند. ايشان را مى‏بينم كه كسى كفنشان نكرده و به خاكشان نسپرده و كارى به كارشان ندارد؛ گويا كه از خاندان دشمنان مسلمانان‏اند.

سخنان حضرت زينب (س)

عمّه‏ام زينب به من فرمود: از آنچه مى‏بينى، بى‏تابى مكن. به خدا سوگند، تمامى اين حوادث، عهد و پيمانى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله با جدّ و پدر و عمويت بسته است. و نيز خداوند، پيمانى استوار از مردمانى از اين امّت گرفته است، مردمانى كه فرعونهاى زمين آنان را نمى‏شناسند، در حالى كه آنان در ميان اهل آسمانها، بسى شناخته شده‏اند. آن مردمانِ بزرگ و برگزيده، اين پيكرهاى پاكِ پراكنده خون‏آلود را جمع مى‏كنند و به خاك مى‏سپارند. آنان در اين سرزمين، براى تربت پاك پدرت حضرت سيّدالشهداء نشانه‏اى مى‏نهند كه اثرش در گذر زمان، هرگز از ميان نمى‏رود و هرچه پيشوايان كفر و پيروان گمراهى در محو و نابودى آن بكوشند، كوشش ايشان جز بر ظهور و پيدايى آن تربت پاك و بلندى امر آن عزيز، نمى‏افزايد.

صفحه از 104