از عمّهام پرسيدم: آن عهد و پيمان كه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله با جدّم على و پدرم حسين و عمويم حسن عليهم السلام بسته چيست و داستانش از چه قرار است؟ حضرت زينب داستان آن پيمان را از زبان امّايمن - كنيز با وفاى پيامبر رحمت - چنين تعريف كرد:
گزارش امّ ايمن
يك روز پيامبر به خانه فاطمه آمد. حضرت زهرا براى پدر، غذايى از آرد و شير پخت. على هم طبقى از خرما آورد. من هم قدحى از شير و سرشير آوردم. رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله همراه با على و فاطمه و حسن و حسين از غذايى كه مادر فراهم كرده بود، خوردند و از آن شير كه من آورده بودم، نوشيدند. سپس از خرما و سرشير خوردند. پس از صرف غذا، على آب ريخت و پيامبر دستانش را شست.
آنگاه پيامبر دست به صورت كشيد و به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نگريست و ما شادى و سرور را در چهره مبارك آن عزيز ديديم. سپس مدّتى با گوشه چشم به آسمان نگريست. پس از آن، روى به سوى قبله گردانيد، دو دستش را گشود، لب به دعا باز كرد و آنگاه به سجده رفت؛ در حالى كه بغض گلويش را مىفشرد.
اين حالت بغضگرفتگى، مدّتى، به طول انجاميد. ناگهان بغض پيامبر تركيد و شروع كرد به زارزار گريستن. سپس سرش را به سوى آسمان بالا برد و پس از آن سربه زير افكند و اشك همچنان مثل باران از ديدگانش فرومىريخت.
از ديدن اين صحنه غمبار، فاطمه و على و حسن و حسين بسى محزون شدند و اندوه سراپاى مرا هم فراگرفت. امّا هيبت رسول خدا چنان بود كه كسى جرئت نمىكرد سبب اين گريه شديد را بپرسد. مدّت زمانى چنين گذشت. در اين هنگام، على و فاطمه طاقت نياوردند و از آن عزيز علّت گريهاش را پرسيدند و عرض كردند: اى رسول خدا! چه چيزى موجب گريه شما شد؟ خداوند ديدگانش شما را گريان نفرمايد. اين حال شما دلهاى ما را جريحهدار كرد.