مىشد؛ به گونهاى كه زمان نزول وحى بر پيامبر، كمر ناقه يا اسبى را كه پيامبر بر آن نشسته بود - خم مىكرد. (3: ج 2، ص 369) ثقل جسمى پيامبر، ثقلى است از سايه قرآن كه بر وعاء وجود پيغمبر نازل شد.
براى درك عظمت قرآن، بايد به آن دل بدهيم و با چشم دلدادگى به آن بنگريم. وقتى جلوه عظمت خدا به كوه رسيد، كوه مندكّ شد و حضرت موسى عليه السلام به صعقه افتاد. قرآن بايد بر دلهاى ما نازل شود تا اثر آن را ببينيم. ما قرآن را بر مىگردانيم. دل ما سنگ است و سنگ، آب را بر مىگرداند. لذا در سنگ، گياه نمىرويد؛ چون آب را به خود نمىگيرد. امّا دل بايد خاك شود و نرم شود تا فيض را از آن سو، به خود بگيرد و گياه را بروياند. ما غالباً در برابر قرآن، خشيّت نداريم؛ خصوصاً بعضى از ما گويندهها كه به دليل تكرار در بيان مطالب، حقايق برايمان بىروح و بىمغز شدهاند. خدا نكند كه مثل حفّارها (گوركنها) و غسّالها شويم كه ديدن ميّت و مشاهده قبر، در ما اثرى نگذارد. گاهى تكرار در گفتن روايات، با منِ گوينده چنان مىكند كه مثل گردهاى مىشوم كه پيه برداشته باشد؛ يعنى اين همه آيات و روايات را مىخوانم، امّا با قلبى كه سنگ شده و آيات الاهى تكانش نمىدهد.
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اهل تقوا مىفرمايد كه در نيمههاى شب، قرآن مىخوانند؛ درونِ خود را با قرآن، به حُزن مىكشانند و دواى درد خود را از آن مىجويند. وقتى به آيهاى برسند كه در آن تشويق به اجر و ثواب باشد، از درون، به آن دل مىبندند و آن را پيش چشم خود مىبينند. همان سان كه وقتى به آيه عذاب مىرسند، گوشِ دل بر آن مىگشايند و خروش دوزخ را به گوش جان، مىشنوند و آن را به چشمِ دل مىبينند. (نهج البلاغه، خطبه 184)
وقتى اميرالمؤمنين اين عبارات را بيان فرمود، همام بيهوش شد و جان داد. حضرتش فرمود: من از همين حالت واهمه داشتم. موعظه رسا با اهل آن چنين مىكند.