متولّد مىشود؛ امّا والدينش او را يهودى، مسيحى و مجوس مىكنند.» براى هر عاقلى، روشن است كه اگر دوست نزديكى داشته باشد و او را بشناسد، سپس مدّت زمان زيادى از او جدا شود تا اينكه به كلّى او را فراموش كند، چنانچه مجدّداً با او برخورد كند، مىداند كه او همسايه و دوستش است؛ هرچند همه جهات او را به ياد نياورد. وليكن اگر به كسى ديگر توجّه كند، با اين عقيده كه آن غير، دوست و رفيقش است و همّش را در توجّه به غير قرار دهد، در اين صورت، حتّى اگر با دوست نزديك و واقعى خود همنشين شود، باز هم شناخت او ممتنع خواهد بود. زيرا نفس وى متوجّه ديگرى است و معتقد است كه آن ديگرى دوست و رفيق دائمى اوست نه غير او. و اين علّت عدم تذكّر مردم است به پروردگارشان؛ زيرا او را در قلب و عقل خويش به اوصاف و توهّماتى وصف مىكنند كه با پروردگار بلند مرتبه در تناقض است.
ايشان پس از بيان اين نكته دقيق، راه وجدان خدا را پاكسازى توهّمات و تصوّرات ذهنى مردم بيان مىدارد. انبياء و رسولان با يادآورى آيات و علامات مقدّس و تذكّر به علوّ خداوند از توصيفات و توهّمات بشرى، مردم را به سوى خدا هدايت مىكنند و بندگان را به خداى معروف فطرى تذكّر مىدهند.
مرحوم اصفهانى سپس در مورد سرّ اختلاف بندگان در تذكّر به خداى تعالى مىفرمايد:
به خاطر اين سرّ است كه مردم در تذكّر به خدا مختلفاند: هر كس بر فطرت اوّليّه باشد، از آن جهت كه از كسى چيزى نشنيده و قلبش به چيزى معتقد نشده، به محض تذكّر به خدا، متوجّه او مىشود و او را مىشناسد و مىيابد. [ امّا ]كسى كه چيزى [غلط ]شنيده باشد و به واسطه صورت و صفتى، به صانعش معتقد شده باشد، ناگزير به دليل خروج از فطرت اوّليّه خود، محتجب مىشود. پس آنچه براى عالِم واجب است، اوّلاً اقدام به تزكيه قلب، رفع موهومات و تصوّرات، پيرايش معلومات از نفس خويش و باز گرداندن فطرتش به حال اوّليّه است؛ آنگاه تذكّر و توجّه به پروردگار عزيز و بزرگ را بر عهده دارد.
ايشان براى نشان دادن احتجاب مردم به موهومات، به آيات فراوانى از قرآن