مجيد و روايات حاملان علم قرآن، تحدّى قرآن به هدايتگرى، حكمت، علم، برهان، روشنايى، شفاء، پند، اندرز، نور و بيّنات بودنِ آن است. بر اين اساس، قرآن پس از تذكّر به معروف فطرى انسانها، عقولشان را اثاره مىكند. در نتيجه، عقل - كه حجّت الاهى و نور ربّانى است و همه عقلاء آن را كاشف خود مىيابند - به وضوح، بيانگر آن است كه مخلوق و مصنوع، مملوك است و صانع و مكوّن، مالك. پس سلطنت و ولايت امر و نهى، از خصائص خداى صانع است و عقل كشف مىكند كه چنانچه تصدّى سلطنت و استيلاء بر بندگان به استخلاف خداى تعالى و اعطاى او باشد، حقّ است. در نتيجه، متصدّى خليفه خدا مىشود و ولايت امر و نهى مىيابد؛ امّا اگر به استخلاف و نصب از سوى خدا نباشد، متصدّى امر و نهى، به پروردگارش ظلم كرده است و غاصب سلطنت و ولايت الاهى شمرده مىشود؛ و هر كس چنين غاصبى را نصب و يارى كند، در اين ظلم، بزرگ شريك است.
اين موضوع، يكى از وجوه وجوب حجّت از سوى خداى تعالى در هر زمان است؛ زيرا نظام عالم بدون سلطان ممتنع است. از سوى ديگر، براى هر عاقلى روشن است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله تا به امروز، هيچ يك از خلفاى مسلمانان ادّعا نكردهاند كه خلافتشان به استخلاف خداست و خداوند، آنها را براى سرپرستى امور مردم نصب كرده است؛ مگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امامان اهل بيت عليهم السلام. آيه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ) (مائده (۵) / ۵۵)در اين مورد نصّ است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از سوى خداوند متعال ندا كرده است كه: «من كنت مولاه فعليّ مولاه.»
بنابراين، پيامبر اكرم و اهل بيت او عليهم السلام مدّعى خلافت الاهى بودند و براى اثبات درستى ادّعاى خود به علوم و معارف الاهىشان، تحدّى مىكردند.
در نتيجه، با اقرار و اعتراف به اين موضوع، نفس تصدّى خلافت از سوى ديگرى، حجّت است بر غصب و ظلم آنها به كسى كه خداوند، او را نصب كرده و