گزارشى از جلسات نقد و بررسى كتاب «مكتب در فرآيند تكامل» بخش دوم كتاب‏ - صفحه 145

چنين مى‏گويد: «در قرن اول هركس به عثمان بد مى‏گفته و از طلحه، زبير و معاويه تبرى مى‏جسته است به او شيعه غالى گفته مى‏شد. در زمان ما (قرن هفتم) قائل به كفر معاويه، طلحه، زبير و تبرى از شيخين، شيعه غالى گفته مى‏شود.» (ميزان الاعتدال ذهبى ج 1، ص 5) اصطلاح شيعه غالى متعلق به اهل سنت است و در اصطلاح شيعه، غلو و غالى از تشيع جداست. بنابراين در تراجم اهل سنت به هركس شيعه غالى گفته مى‏شده يعنى آن فرد قائل به وصايت اميرالمومنين عليه السلام بوده است، نه اينكه لزوماً آن فرد قائل به الوهيت ايشان و يا عروج ايشان به آسمان، بوده است.
در شيعه جريانهاى مختلفى بنام غلات شناخته مى‏شدند، كه شيعه آنها را خارج از مذهب مى‏داند، يعنى در اصطلاح شيعه ما شيعه غالى نداريم. ابوحاتم رازى كه خود شيعه اسماعيلى است، در كتاب الزينه مى‏گويد: نخستين كسى كه قول به غلو را مطرح كرد عبداللَّه‏بن سبا بود كه قائل به غيبت و الوهيت اميرالمؤمنين عليه السلام شده است. در شيعه غلو با الوهيّت ائمه شناخته مى‏شود و يا قول به اينكه خدا در جسم آنان حلول كرده است. شيخ صدوق در كتاب اعتقادات خود غلو را به معناى اعتقاد به نمردن ائمه، خلود، حلول و تناسخ آنها مى‏داند. اهل غلو به همين بهانه تشريع و يا اباحه‏گرى مى‏كردند، مثلاً بعضى از احكام را نسخ و يا بعضى را تغيير مى‏دادند. وجه مشترك آنها اعتقاد به الوهيت ائمه و گاهى نبوت يكى از افراد خودشان بوده است. تأكيد ائمه بر جداسازى غلات از شيعه هم به اين دليل بوده است.
سند ديگرى كه نويسنده از آن استفاده كرده است، استناد به شعرى از اسماعيل حميرى است، كه شاعر معروفى در زمان امام صادق عليه السلام بوده است. (پاورقى 2 صفحه 60 كتاب) او ابتدا قائل به امامت محمّدبن حنفيه بوده و سپس به بركت امام صادق عليه السلام شيعه شده است. شرح حال او در كتاب كمال‏الدين صدوق آمده است. در شعرى كه او به مناسبت شيعه شدنش سروده چنين مى‏گويد: «كنت اقول بالغلو و اعتقد غيبه محمدبن حنفيه ...». نويسنده از اين تعبير استفاده كرده است كه غلو همان

صفحه از 146