سوم: آنكه عرب در طول مدّت نبوّت آن جناب و بعد از آن، مانند آن نياوردند؛ چهارم: آنكه نياوردن ايشان مانند قرآن را در مقام معارضه، از روى عجز و تعذّر بود نه از روى اعراض و بى اعتنايى؛ پنجم: آنكه اين عجز و تعذّر خارق عادت است؛ چه اين عجز يا از جهتِ بودنِ قرآن است در مقام فصاحت و بلاغت در درجهاى كه بشر را توانايىِ آوردن مانند آن نيست - چنانكه طريق جمهور علماست در اثبات اعجاز قرآن - از اين جهت يا از جهتِ صرف كردن خداوند است ايشان را از اين عمل؛ هر چند قدرت داشتند بر آن؛ كه اگر منع خداوندى نبود، مانند آن مىآوردند؛ چنانكه سيّد مرتضى فرموده است. و در هر صورت، خرق عادت ثابت شود و احدى از در امر اوّل و دوم شبهه نيست و در نزد همه مكشوف و هويداست؛ مثل ظهور امر پنجم در نزد ارباب عقول و فهم و دانش، و شبههاى كه يهود و نصارى كرده و مىكنند گاهى در امر سوم است كه از كجا عرب مانند آن نياورده؟ شايد آورده و به ما نرسيده و از مجرّد نرسيدن، پى نتوان برد به نياوردن؛ و گاهى در امر چهارم است كه شايد نياوردن از روى اعراض باشد و بىاعتنايى؛ نه به جهت عجز كه خواستند و برخاستند و نتوانستند. و جواب اين دو شبهه در كتب نبوّت خاصّه مشروح است كه به حسب عادت، محال است مانند آن آورده باشند و به ما نرسيده باشد؛ با وجود اين همه اعداى از اهل كتاب و مشركين كه در صدد تضييع و تكذيب بودند؛ چنانچه هيچ عاقلى باور نكند كه از آوردن مانند يك سوره مسامحه و مضايقه كنند با قدرت كه به آن باطل مىشد تمام دعاوى آن جناب صلّى اللَّه عليه و آله به فرموده خودش و خود را در معرض قتال و جدال و نهب و غارت اموال و سبى نساء و اطفال درآوردند و با تماميّت اين مقدّمات، ثابت شود معجزه بودن آن قرآن كه آن جناب آورده بود و به آن تحدّى فرمود و احدى را شبهه در آن نيست.
3. تحدّى قرآن - چنانكه از آن جناب شد - براى اثبات نبوّت خود، از عهد آن جناب تا حال و از حال تا آخر دنيا به همان نحو براى هر مسلمى در مقام مخاصمه با