آگاه شد و علم پسينيان را فراگرفت. كتاب پيشينيان و كتاب پسينيان را خواند. دريايى تمام نشدنى بود.
گفتند: عمار ياسر چطور؟ گفت: فردى بود كه خداوند، ايمان را با گوشت، خون، استخوان مو و پوستش آميخته بود، لحظهاى از حق جدا نشد. تا زمانى كه زنده بود، در كنار حق بود و شايسته نيست كه آتش جهنم چيزى از او را دربرگيرد.
گفتند: در مورد خودت براى ما سخن بگوى. گفت: صبر كنيد، خدا ما را بازداشته از اينكه خود را پاك و منزّه بدانيم. شخص گفت: امّا خداى متعال مىفرمايد: (و امّا بنعمةِ ربّك فَحَدّث) «نعمت پروردگارت را بازگوى.» ايشان گفت: من درباره نعمت پروردگارم سخن مىگويم، هنگامى كه (از پيامبر) مىپرسيدم، پاسخ مىشنيدم و وقتى ساكت مىشدم، برايم سخن گفته مىشد (پيامبر برايم سخن مىگفت). پس درون من علم فراوان و زيادى جمع گشته است. ۱
نقد و بررسى
در اين روايت،تأملاتى وجود دارد.
3-1- از اين روايت، عصمت صحابيانِ ياد شده به دست نمىآيد، چه رسد به غير ايشان كه سخنى از آنان نيست. نهايت دلالت اين روايت، فهم صحابه و نقل روايت از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است. اين مطلب ارتباطى با حجّيّت سخنانشان به عنوان اتّصال به مصدر وحى ندارد.
3-2- مؤلّف محترم، قسمتى از حديث را كه با پيشداورى ايشان مناسب نبوده حذف كرده است. براساس منبع فوق، در حديث اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه گفتند: درباره حذيفه چطور؟ اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد: «او نامهاى منافقان را مىدانست - يا تعليم مىداد - و درباره دشوارىها مىپرسيد تا دانا شود.» ۲
1.التفسير الاثرى: ۱۰۲
2.علم - او علّم - اسماء المنافقين