* ص 39، همان حديث، ذيل «فإن اشرك فى الوصية»:
براى مثال از چنين موقعيّتى، رجوع كنيد به حديث شماره 810 كه قبلاً گذشت.
* ص 42، باب فى انّ الامام متى يعلم أن الأمر قد صار إليه، ح 1، ذيل «انّ فيه سنّة اربعة انبياء»:
قمى در اينجا مطرح مىكند كه به نظر بعضى افراد، امام هفتم (پدر ابوالحسن) آنگونه كه ابوالحسن بيان كرده، فوت نكرده است؛ بلكه غايب شده است. يكى از سنّتها اشاره به غيبت دارد. اين سنّتها در بسيارى از احاديث، به مهدى نسبت داده شده است. ۱. در اينجا مىبينيم كه برخى از افراد شيعه بهطور اشتباه آنها را به امام هفتم نسبت دادهاند.
* ص 43، همان باب، ح 2، ذيل «ولكن قد سمعت ما لقى يوسف من إخوته»:
در اينجا ابراهيم به بيان اين مطلب مىپردازد كه پدرش نمرده است؛ بلكه در غيبت زندگى مىكند، بنابراين او اين حق را دارد تا بخشى از ثروت را بردارد، ثروتى كه در غير اين صورت، تنها حقّ برادرش حضرت رضا عليه السلام (امام وقت) خواهد بود؛ اگرچه امام رضا عليه السلام به برادرش ابراهيم توجّه داشت و به مهربانى با او رفتار مىكرد و پول مورد نياز براى ادامه زندگى و مخارجش را به او مىداد، امّا اكنون ابراهيم دچار اين احساس شده بود كه به او خيانت شده، همانگونه كه برادران يوسف به او خيانت كرده بودند.
* ص 44، همان باب، ح 3، ذيل «طلّقتها و قد علمت بموت ابىالحسن قال: نعم»:
در واقع امّفروه همسر امام هفتم بود، نه همسر امام هشتم. هشت در اينجا نشانگر امّفروه مطلقه است و معناى لفظى خود را ندارد. پدرش او را قسم داده بود
1.رجوع شود: بحار ج۵۱ ص ۲۱۵-۲۵