5. نهج البلاغه و جايگاه ادبى امام على عليه السلام
نهج البلاغه راه هدايتى است كه از تو [ يا على] به ما رسيده و با آن، رگ و ريشه گمراهى، ريشهكن و سركوب شده است.
نهجُ البلاغةِ نهجٌ عنكَ بَلَّغَنارُشداً به اجّتُثَّ عِرقُ الغَيَّ فانقمَعَا
مغزهايى كه براى ستمكاران بدترين ظرف تكبّر و نادانى به شمار مىرفت، به وسيله نهجالبلاغه، اعتبارش را از دست داد.
به دُمِغَتْ لأهلِ البَغي أدْمِغةٌلِنَخوِةِ الجَهلِ قَد كانتْ أَشَرَّ وَعَا
چه بسيار خطيبان سخنور زبان آورى كه امير بىبديل عرصه بيان با خطابهسرايى بر فراز منبرها، سركوبشان كرد؛ چنان كه خيانت را از بين برد (اديب چيرهدستى به نام على، بر تمامى اديبان شيوا سخن فائق آمده و هيچكس توان رقابت با ايشان را ندارد).
كم مِصْقَعٍ مِن خِطابٍ قد صَقَعْتَ بِهِفَوقَ المنابرِ صَقْعَ الغَدْرِ فانْصَقَعا
6. دانش و بىهمتايى امام على عليه السلام
عبدالباقى العمرى با ذكر دو ويژگى ديگر امام على عليه السلام نگاهى بسيار كوتاه به عاشورا مىاندازد، سپس خود را مديحهسرايى كه دلپسند و برازنده، ممدوحش را ستوده است، معرّفى مىكند:
امام درياى گستردهاى است كه در سرحدّش گلوگاهى (لنگرگاهى) دارد كه بىدغدغه مىتواند آب هفت دريا را بنوشد (به دانش و وسعت وجودى آن امام همام اشاره مىكند).
بَسيطُ بَحْرٍ لَهُ ثَغْرٌ بِمِرْشَفِهِلِلْأبْحُرِ السَّبْعِ مَأْمُونَ الشَّجَا كَرَعَا
هيچكس براى رسيدن به ايشان سوار بر مركب نشد جز آنكه در دويدنش، به گرد او نرسيد و خوار شد (احدى را ياراى برابرى با ايشان نيست).
و ما امْتَطَى لاحِقاً في أثْرِهِ أحَدٌإلاّ و عَنْ شَأْوِه في عَدْوِهِ ضَلَعَا