عبدالباقى العمرى ضمن دعا براى نخستين كوكب آسمان امامت و خاندان پاكش، از محضر حضرتش در خواست مىكند كه اين مديحه را از او بپذيرد و اينگونه قصيده را به پايان مىرساند:
با شكوهترين و نورانىترين سلام خدا، تا زمانى كه خورشيد غروب مىكند و ماه طلوع، و تا هنگامى كه پرندهاى طوقدار بر فراز شاخه اندوه مىنالد، بر تو و خاندان گرامىات باد.
عَلَيْكَ أسْنَي سلامُ اللَّه ما غَرُبَتْشمسٌ و ما قَمَرٌ من أُفْقِهِ طَلَعَا
و آلِكَ الغُرِّ ما ناحَتْ مُطَوَّقَةٌمِنْ فوقِ غُصْنِ أسًى في حُزْنها يَنَعَا
اى جان جهانيان فدايت، ثنايى را كه عالم آسمانى، نظيرش را نشنيده، پذيرا باش.
فَاقْبَلْ فَدَتْكَ نُفوسُ العالمينَ ثَناًبِمِثْلِه العالَمُ العلويُّ ما سَمِعَا
با دقّت در مفاهيم اين قصيده بلند و دلربا، سؤالى برخاسته از شگفتى به ذهن خطور مىكند و آن اينكه: چرا شاعر با وجود آگاهى از ويژگيها و فضايل بىنظير اميرالمؤمنين عليه السلام جدّش «عمر» را سبب عزّت يافتن اسلام مىداند و مىگويد:
يَقُولُونَ لِمَ لا تَمْتَدِحُ جدَّكَ الَّذيأعَزَّ بِه الإسلامَ مَوْلاهُ فَاعتزّا
فَقُلْتُ كفاهُ الْفَخْرُ أنَّ الَّذي بهحَوَى شَرَفَ الإسْلامِ نالَ به العِزّا
۱
امّا آيا به راستى چنين است؟ براى يافتن پاسخ بايد تاريخ را مرور كنيم:
در هيچ يك از اسناد و مدارك تاريخى مورد اعتماد، ثبت نشده كه عمر، در پيكار با دشمنان اسلام، كسى را كشته باشد و چنان كه ابن ابىالحديد هم ذكر كرده، ابوبكر و عمر همواره در لحظات دشوار و طاقتفرساى نبرد، فرار را بر قرار ترجيح مىدادند و هرگز شمشيرشان، مرگ را بر سر خصم فرود نياورد:
و ما أَنْسَ لا أنْسَ اللَّذَيْنِ تَقَدَّماو فَرَّهُما وَ الْفَرُّ قَدْ عَلِما حُوبُ
و لِلرَّايَةِ الْعُظْمَي و قَدْ ذَهَبا بِهامَلابِسُ ذُلًّ فَوْقَها وَ جَلابيبُ
ابن ابىالحديد به جنگ خيبر اشاره مىكند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ابتدا پرچم اسلام را به دست ابوبكر داد و او را روانه دژهاى خيبر كرد؛ ولى او بىآنكه كارى از پيش ببرد، بازگشت. روز بعد، عمربن خطّاب را گسيل داشت كه او نيز همچون آن يك، ناكام بازگشت و همراهان خود را مقصّر مىدانست! ابن ابىالحديد معتزلى فرار اين دو را ننگى عظيم مىشمارد و بيان مىكند كه فرار آنها، ترس نابودى اسلام را پيش آورد و اسباب سرافكندگى مسلمانان و پرچم اسلام را فراهم آورد. ۲
يكى از دلايل غصب خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بر اساس خطبه معروف و تاريخى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در مقابل زنان مهاجران و انصار، اين بود كه علىبن ابىطالب يكتنه خون بسيارى از كفّار و مشركان و دشمنان اسلام را ريخته بود و عرب، كينهاى ديرينه از ايشان در سينه داشت؛ به همين سبب، زير بار ولايت آن حضرت نرفت و فتنه كرد. ۳
جالبتر آنكه ابن ابىالحديد سنّى - سراينده قصايد علويّات سبع - در شرحش بر خطبه دوم نهجالبلاغه، اذعان كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر خلفاى پيش از خود، دو نعمت داشته:
1. جهاد در راه خدا در حالى كه خلفا، قاعد بودهاند.
2. دانش الاهى، كه اگر نبود، زمامداران پيش از ايشان عليه السلام در بسيارى از احكام، فتاواى غلط صادر مىكردند؛ چنان كه عمر بارها اعتراف كرد كه: اگر على نبود، بىشك عمر هلاك مىشد. ۴
با وجود اين اسناد تاريخى غير قابل انكار، چگونه اسلام، بدست عمر، عزّت يافته؟ آيا عبدالباقى العمرى كه با مهارت، وقايع تاريخى را در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام
1.عبدالباقى العمرى، التّرياق الفاروقى، ص ۴۲۵
2.قصائد علويّات سبع
3.طبرسى، ج ۱، ص ۹۸؛ ابنطيفور، ص ۲۷؛ طبرى، ص ۳۱
4.ابن ابىالحديد، ج ۱، ص ۱۴۱