مثلاً: (طَلعُها كَأَنَّه رؤوسُ الشَّياطُين)۱ كه گويى قرآن براى ترسيم زشت منظرى، رؤوس الشياطين را كه معهود عرب است، ازآنان به عاريه گرفته است. از ديگر نمونههاى آن مىتوان به انعكاس نظريههاى علمى زمانه (هيئت بطلميوسى و طبّ جالينوسى)، سخن از جنّ، روح، سحر، تعبير الحورالعين، چشم زخم و...در قرآن اشاره كرد. ۲
برخى از معتقدان به اين ديدگاه، براى اثبات سخن خود به آيه (و ما أرسَلنا مِن رَسولٍ إلّا بِلِسانِ قومه)۳ استناد كرده و در آنجا معناى «به زبان قوم بودن» را در قالب «فرهنگ قوم بودن» مطرح مىكنند. آنها پذيرفتهاند كه زبان قوم، تجلّى فرهنگ است؛ به همين جهت گفتهاند: وقتى گفته مىشود، قرآن لسان عربى است، يعنى قرآن به فرهنگ اعراب سخن گفته است و موافق فرهنگ قوم سخن گفتن، يعنى نهال سخن حق و پيام جديد خود را در ضمير فرهنگى آن قوم كاشتن، بهره جستن از فرهنگ، ادبيات، تاريخ و نوع معيشت آنان در ابلاغ سخن خود، تكيه بر مشتركات مقبول براى رساندن پيام به اذهان مخاطبان، آگاهى از معلومات، باورها و عواطف مخاطبان. بر اين مبنا، بهره جستن از آنها در رساندن سخن خود، نه به ميل آنها سخن گفتن، نه تأييد و نه تكذيب استعدادها و معلومات آنها، بلكه استفاده از آنها در رساندن سخن خود به ذهن و ضمير مخاطب است. ۴
مشكل اين سخن اينجاست؛ جايى كه اين دانستنيها با قواعد عقلى و دانشهاى قطعى ناسازگار باشد و در عين حال، قرآن آنها را تكرار كرده باشد. در اين صورت بايد گفت: اگر قرآن وحى است و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را از سوى خدا آورده است، آيا معنا دارد سخن باطل بگويد و طبق نظريه و اعتقاد باطل، استنتاج هدايتى و تربيتى كند؟
براساس اين ديدگاه، قرآن از باب مسامحه و مماشات، عقايد و دانشهاى مخاطبان عصر را براى رساندن سخن حق وجا انداختن در ذهن مخاطبان خود مطرح مىكند و اين است معناىِ اين نكته كه قرآن، بازتاب فرهنگ قوم است