در واقع، فرهنگ، مجموعه بينشها، گرايشها و ارزشهاى مردم است. ۱
- به عقايد، عادات و جهانبينى مرقوم يك ملّت گفته مىشود. سخن از فرهنگ عصر، درحقيقت سخن از اخلاقيات، باورها، مناسبات اجتماعى و ديدگاههاى كلّى آنان نسبت به جهان و انسان است كه آداب، سنن رفتارى و عقايد خرافى را نيز در بر مىگيرد. ۲
با روشن شدن معناى لغوى و اصطلاحى فرهنگ، لازم است بگوييم: اگر مراد از فرهنگ زمانه، عناصرى مثل ادبيات باشد، اين عناصر فرهنگى در هر كتاب يا سخنرانى كه بر امّتى عرضه مىشود، نفوذ مىكند و به كارگيرى آن براى تفهيم مطالب لازم است. قرآن نيز از اين مسئله مستثنا نيست و از اين رو، از واژهها و ضربالمثلهاى عرب استفاده كرده است. امّا اگر مراد از فرهنگ زمانه، موضعگيريهاى فكرى و آداب و رسوم اجتماعى و... باشد، اين شامل خرافات و مطالب باطل و شرك آلود نيز مىگردد. در اين صورت بايد گفت: قرآن متأثّر از اين فرهنگ نشده است؛ چرا كه باطل در قرآن راه ندارد. ۳
3-1-2- ديدگاه دوم: قبول عناصر مثبت فرهنگ و طرد عناصر منفى
عقيده صحيحتر در زمينه رابطه قرآن و فرهنگ زمانه، اين است كه بگوييم: قرآن كريم با عناصر فرهنگ زمان خويش سه گونه برخورد داشته است:
1. قرآن عناصر مثبت فرهنگى عرب را - كه ريشه در اديان ابراهيمى داشته - پذيرفته، آنها را پيراسته و تكامل بخشيده است. مثال آن دراحكام: حج ابراهيمى و لعان، و در عقايد: اعتقاد به جنّ، سحر و مانند آن است. البتّه عدم اعتقاد برخى عالمان امروزى به امور ماوراى طبيعت (مانند: جنّ، فرشتگان و...) دليل بطلان اين عقايد نيست؛ زيرا اين مطالب، حقايق دينى است كه هيچ لزومى ندارد كه علم امروز به تمام جوانب آن رسيده باشد؛ چرا كه اين علم با محدوديّتهاى فراوانى دست به گريبان است و پرسشهاى بىپاسخ فراوان پيش روى خود دارد. با اين