به روشنى، تبيين كرده و هيچ ابهامى در اين زمينه باقى نگذاشته است. حال از ناقد محترم مىپرسيم:
آيا اينكه خداوند، خود را به موجود عاقل معرفى كرده تا وى در قبال دريافت اين معرفت، خود را موظّف به تسليم و خضوع بداند، با اين نكته كه خداوند هرگز به حيطه شناخت عقل در نمىآيد تا معقول انسان گردد، ناسازگار است؟
آيا اين حقيقت كه عقل نمىتواند معرفتى از خداوند سبحانه براى بشر ايجاد كند، با اين سخن كه خداوند خود را به انسان عاقل مىشناساند و آن گاه، انسان عاقل - با دريافت معرفت او - مؤمن يا كافر مىشود، در تناقض است؟
آيا نقش انبياء در تذكّر به معرفت فطرى خداوند، با ناتوان بودن ايشان در ايجاد معرفت، تعارض و تنافى دارد؟
بايد دانست كه معرفتبخشى به عاقل، با كسب معرفت توسّط عقل تفاوت دارد. همچنين غفلت از معرفت بدون تذكّر انبياء امرى است و ايجاد معرفت توسّط ايشان امرى ديگر. پس هرگز تناقضى در گفتار نويسنده مقالات مشاهده نمىشود. آنچه از اين نقد به دست مىآيد تنها شتابزدگى و سطحىنگرىِ ناقد محترم در مقاله «ساز و كار معرفت بخشى خداوند» است؛ نه نارسايى مبنايى نويسنده مقالات «معرفت خدا» در نظريهپردازى.
در مقاله «معرفت و هدايت، فعل خداست» سعى شده معرفت خداوند با معرفت ساير امور تفكيك شود. در برخى روايات، معرفت به طور مطلق، صنع خدا شمرده شده است؛ و از سوى ديگر، تفاوت معرفت خداى سبحانه با شناخت امور ديگر بسيار روشن است. نويسنده در توضيح و تبيين اين گونه از احاديث نسبت معرفت به خداوند، آنها را در هر دو حوزه بررسى كرده است. از نظر ايشان، معرفت خداوند به طور مستقيم و بى هيچ واسطهاى، به صورت قهرى، به همه بندگان - اعم از مؤمن و كافر - عطا مىشود؛ امّا براى دستيابى بندگان به شناخت ساير امور، ابزار و آلاتى براى انسان قرار داده شده و سنّت خداوند بر اين تعلّق گرفته كه بنده از