طريق اين اسباب به شناخت آنها دست يابد.
نويسنده در برقرارى نسبت معرفت اين امور به خداوند متعال، يادآور مىشود كه ممكن است اين نسبت به دليل اعطاى ابزار شناخت آن امور باشد. همچنين دو نكته ديگر نيز در اين مبحث بيان شده است: اوّل اينكه جعل اسباب، هرگز به معناى علّيّت نيست تا همچون اعتقاد يهود، دست قدرت خداوند را بسته بدانيم. نكته دوم كه در تمام مقالات مورد تأكيد قرار گرفته، اين است كه تمام قواى ادراكى بشر، نمىتوانند خداى سبحانه را به حيطه درك خود درآورند؛ چرا كه در اين صورت، خداوند، مخلوق آن قوّه و محدود به آن مىشود؛ نه خالق آن. پس معرفت خداوند از اين جهت نيز با ساير معارف متفاوت است؛ يعنى اساساً جعل ابزار براى دستيابى به اين معرفت نيز محال است؛ پس قهراً راه نيل به شناخت خداوند، منحصر به اعطاى معرفت از سوى خود اوست.
امّا ظاهراً ناقد محترم در اين بحث، با ابهاماتى مواجه بوده و بدين سبب، مطالبى را كه تمام مبانى آن بر پايه معارف اهل بيت عليهم السلام استوار گشته، با نظريه كسب اشعرى پيوند زده است. وى در مورد شناخت غير خدا مىنويسد:
اگر نقش ابزار را مىتوان پذيرفت و در عين حال، فعل را صنع مستقيم خدا دانست، اين مطلب چه تفاوتى در مسئله ايجاد كرد كه از ابتدا جز خداوند هيچ چيز را در پديد آوردن معرفت مؤثّر نمىدانستيد؟ آيا واقعاً واسطه واسطه است؟ پس مستقيم بودن كجاست؟ و اگر واسطه بىتأثير است، پس چه نياز به آن است؟
روشن است كه هيچ يك از اين پرسشها متوجه مقاله نيست؛ چرا كه نويسنده هرگز تمام معرفتها را صنع مستقيم خداوند ندانسته است؛ بلكه بر اساس احاديث معصومان عليهم السلام تصريح كرده كه همه معارف از ناحيه خدا به ما داده مىشوند، لكن خداوند براى اعطاى برخى معارف، طبق سنّت خويش، اسباب و آلاتى قرار داده است و شناخت آن امور به وى عطا نمىشود، مگر اينكه بشر از آنها بهره گيرد. امور