حسّى و معقولات از اين قبيلاند؛ يعنى تا بشر حسّ خود را براى درك محسوسات و عقل خود را براى شناخت معقولات به كار نگيرد، هيچ معرفتى در اين حوزهها به وى عطا نمىشود. امّا در مورد خداوند، وساطت هر امرى نفى شده است. به علاوه، نويسنده مقالات احتمال ديگرى را در اين زمينه مطرح مىكند و مىنويسد:
ممكن است در اين گونه امور بگوييم. نسبت فعل معرفت به خدا در اين امور بدان جهت است كه او اسباب و آلات آن فعل را براى ما فراهم كرده است؛ نه اينكه خود او آن فعل را در ما پديد مىآورد.
مشاهده مىشود كه در هر دو احتمال، تفاوت نسبت معرفت به خداوند در زمينه معرفت اللَّه و ساير امور، به وضوح و روشنى، بيان شده و نويسنده به تأثير اسباب در بهرهمندى از شناخت در برخى امور تصريح كرده است. بد نيست ناقد محترم يكبار ديگر آن سلسله مقالات را مرور كنند تا اين تصريحات را ببينند.
ناقد محترم در ادامه مىنويسد:
چنانچه مشهود است، موضع نفى كنندگان اصل علّيّت، مبناى ادّعا قرار گرفته و براى تأمين قدرت خداوند به نفى تأثير علل واسطه، گرايش ابزار شده است! متكلّمان اشعرى... همانها هستند كه سنّت لايتغيّر و لايتبدّل الاهى را به «عادت» تغيّر و تبدّل فرو مىكاهند و در سخن فوق، واژه «به طور معمول» تعبيرى از كاربرد «عادت» است به جاى «سببيّت» اسباب طبيعى.
در مورد اينكه آيا نويسنده مقالات تأثير علل واسطه را در بهرهمندى از معرفت نفى مىكند يا خير، پاسخ داده شد. تأكيد مىكنيم كه رجوع مجدّد و دقّت بيشتر در مطالعه اين مقالات براى ناقد محترم بسيار ضرورى است. امّا بسيار عجيب است كه قائلان به مشيّت ازلى و ضرورت علّى چگونه ديگران را متّهم به جبر مىسازند و خود را از اين عقيده مبرّا مىدانند؛ مگر نه اين است كه معتقدان به ضرورت علّى و مشيّت ازلى، در حقيقت، خدا را از امور فارغ دانسته و به بسته بودن دست او قائل شدهاند. و مگر نه اين است كه بر اساس علّيّت فلسفى، همه موجودات ممكن،