صريح - كه نويسنده در مقالات خود آنها را مطرح كرده - و نيز به حكم روشن عقل، ايمان و كفر يا اطاعت و عصيان پيش از معرفت، اساساً بىمعناست. كسى كه هيچ شناختى از خداوند ندارد، چگونه مىتواند از او فرمان برد يا عصيانش كند، به او ايمان آورد يا كفر ورزد؟ همين طور نيايش براى طلب معرفت يا سبب سازى براى اعطاى آن نيز فرع بر شناخت خداوند است. كسى كه خدا را نمىشناسد، چگونه دست به راز و نياز به درگاه او دراز مىكند و از او معرفت مىطلبد؟
امّا مجاز نبودن كسب دانش خداشناسى براى بشر هم، اگر به معناى شناخت عقلى خداوند باشد؛ نه تنها عدم جواز آن بلكه عدم امكان آن روشن است؛ چنانكه پيشتر بيان شد.
ناقد محترم در ادامه، تقسيم معرفت به اوّلى و ثانوى توسّط نويسنده مقالات را مبهم دانسته و مىپرسد:
آيا شكر از وسايط فيض است يا نه؟ آيا منافى با فعل مستقيم و صنع خداوند هست يا نيست؟ اگر نيست، چه تفاوتى بين وساطت آن با وساطت ساير واسطهها همانند تعليم و معلّم ولو به نحو اقتضاء موجود مىباشد؟
... اگر در مرتبه اوّل هيچ لزومى بر خداوند نيست، در مرتبه دوم چگونه است كه لزوم بر خداوند حاكم است؟
وجود و لزوم بر فعل خداوند، يعنى پذيرش تأثير اسباب و نفى صنع مستقيم خداوند در معرفت بخشى و اين يعنى كرّ إلى ما فرّ...
افزون بر اين «لزوم» به چه معناست؟ آيا به معناى فلسفى، يعنى لزوم علّى و ضرورت و وجوب، مىباشد؛ يا معناى جديدى البتّه نهفته و ناگفته، منظور است؟...
آيا نفى لزوم و ضرورت در هر مرحله به چه انگيزه است؟ آيا براى تأمين قدرت مطلقه؟ آيا ضرورت ناشى از حكمت نيز منافى با قدرت است؟
اگر مراد ناقد محترم از واسطه فيض بودن شكر، به معناى ابزارى براى كسب معرفت خداوند باشد، مسلّماً اين معنا صحيح نيست. امّا امورى كه باعث شوند