آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه، مىگويد كه اين كتاب، اجلّ كتب اربعه است. سؤال اين است كه چرا علىرغم ضعيف بودن برخى احاديث كافى، چنين تعابيرى از اين كتاب شده است؟
علّت اين است كه معناى اصطلاح ضعيف در بين علماى متقدّم و متأخّر متفاوت است. شيخ يوسف بحرانى - كه عالمى اخبارى است و تمامى احاديث كتب اربعه را صحيح مىداند - در كتاب لؤلؤة البحرين، از قول علماى متأخّر تنها 5072 حديث آن را صحيح مىداند و مىگويد: «باصطلاح من تأخّر.» علّامه مجلسى در شرح خود بر اصول كافى (مرآة العقول) تصريح مىكند كه قضاوت من درباره ضعيف و صحيح بودن احاديث، بر اساس اصطلاح متأخّرين است. به عبارت ديگر، صحيح نزد متقدّمين يك معنا مىدهد و نزد متأخّرين، معناى ديگر. منظور از متقدّمين، كسانى هستند كه تا قبل از قرن هشتم و قبل از ابنطاووس حلّى مىزيستهاند. از نظر آنها حديث صحيح حديثى است كه براساس قرائن و شواهد، به صدور و صدق آن اطمينان داريم. براى مثال، ممكن است فردى دروغگو باشد، امّا براساس قرائن متوجّه مىشويم كه اين نقل قول او از معصوم صادر شده است. فرزند شهيد ثانى در كتاب منتقى الجمان همين توضيح را داده است. امّا از زمان ابنطاووس حلّى به دلايلى كه ذكر مىكند، احاديث را دسته بندى كردند و براساس تقسيمبندى اهل سنّت، احاديث به چهار دسته صحيح، حسن، موثّق و ضعيف تقسيم شد. حديث صحيح، حديثى است كه در سلسله راويان آن هيچ قدحى وارد نشده باشد و متّصل به معصوم برسد؛ مشابه شرطى كه بخارى در كتاب خود براى حديث صحيح قرار مىدهد. بنابراين در روش متأخّرين ديگر توجّهى به قرائن نمىكردند و فقط به شرايط راوى حديث و نقل قولهايى كه درباره او شده است، مىپرداختند.
كلينى خود رجالشناس بوده و كتابى در زمينه رجال داشته است؛ امّا او رواياتى را آورده كه بر اساس قرائن، از نظر او صحيح بوده؛ يعنى مطمئن بوده كه آن روايت از معصوم صادر شده است. ممكن است ما امروز در قرن 14 بعضى از راويان كافى را