نقل مىكنند، مبنى بر اينكه بسيارى از اصحاب ائمّه آنان را علماى ابرار و غير معصوم مىدانستهاند. وى اين نظر را به شهيد ثانى نسبت مىدهد. بايد دانست كه اين كتاب منسوب به شهيد ثانى بوده است؛ امّا اخيراً بر اساس نسخه هاى جديدى كه يافت شده، معلوم شده كه اين كتاب متعلّق به يكى از علماى همعصر شهيد ثانى است نه خود ايشان. در هر حال، بحثى در اين كتاب مطرح شده كه شروط ايمان چيست و اينكه آيا فرد بايد به اصول اعتقادات به صورت اجمالى ايمان بياورد يا به صورت تفصيلى؟ در اين كتاب، بحث مفصّلى در اينباره شده؛ از جمله، درباره عصمت كه آيا اعتقاد به عصمت ائمّه به صورت تفصيلى، از ضروريّات مذهب است يا نه. در آنجا اشاره مىشود كه برخى از اصحاب ائمّه قائل به عصمت نبودهاند. نكتهاى كه بايد توجّه كرد، اين است كه اين افراد نمىدانستند كه اين مطلب از اصول و ضروريات است و به لزوم آن توجّه نداشتهاند. چنانكه قبلاً هم گفتهايم، مطالب اعتقادى به گونهاى نبوده كه از همان ابتدا به صورت تفصيلى و نظاممند، براى تمامى اصحاب ائمّه روشن باشد و بسيارى از آنها به تدريج، جا افتاده است.
در صفحه 76 از گروهى به نام يعفوريّه نام مىبرند كه اين افراد برخلاف غلات، منكران امامت ائمّه را كافر نمىشمردند. در روايات ما احاديثى آمده است به اين مضمون كه اگر كسى تصوّر كند افرادى كه امامت و خلافت را غصب كردند، ايمان داشتند، براى او سهمى در ايمان نيست. ۱مرجعى كه ايشان در پاورقى كتاب از كتاب «المقالات و الفرق» سعدبن عبداللَّه اشعرى و «فرق الشيعة» نوبختى نقل مىكنند، اشاره دارد به گروهى از طرفداران كيسانيّه كه در زمان بنىعبّاس، قائل به تداوم امامت در فرزندان عبّاس شدند و مىگويد: قالوا بالغلوّ. و گفتند: اگر كسى امامت آنها را قائل نباشد، كافر است. مشخّص نيست كه به چه دليلى ايشان اين گروه را جزء شيعيان محسوب كردهاند. اگر عدّهاى به امامت بنىعبّاس قائل بودهاند
1.كافى ۱ / ۳۷۳، ح ۴؛ بحارالانوار ۲۵ / ۱۱۲، ح ۱۰.