گذرى در نصوص اميرالمؤمنين بر امامت امام حسن مجتبى عليهما السلام‏ - صفحه 147

چرا كه ما شايسته اين مقاميم. قبائل عرب نيز اين حق را از آنِ قريش دانستند و حقّى را كه خداوند به ما داده بود و آنچه را خداوند مشخّص كرده بود، زير پاى خود نهادند. قريشيان در حقّ ما انصاف را رعايت نكردند؛ در حالى كه آنان در دين، صاحب فضيلت بوده و در اسلام، پيشتاز بودند؛ مايه شگفتى اين است كه تو - اى معاويه - در اين امر (امر خلافت)، با ما به ناحقّ سر ستيز دارى؛ حال آنكه نه حقّ شناخته‏شده‏اى در دنيا دارى و نه پيشينه پسنديده‏اى در اسلام... على عليه السلام از دنيا رفت و مسلمانان كار خود را به من سپردند؛ پس اى معاويه! خود را از عذاب خداوند نگاه دار. ۱
8. ايشان در نامه‏اى ديگر خطاب به معاويه مى‏فرمايد:
امّا بعد، پس خداوندِ بلند مرتبه، محمّد را رحمتى براى جهانيان و نيكى‏اى براى مؤمنان برانگيخت و او را براى همه مردم جهان قرار داد...
زمانى كه پيامبر از دنيا رفت، مردم عرب بر سر جانشينى وى و رسيدن به فرمانروايى با يكديگر نزاع كردند. قريشيان گفتند كه ما با پيامبر هم‏قبيله و هم‏خانواده‏ايم و ما از نزديكان و دوستانِ وى به حساب مى‏آييم؛ از اين روى، روا نيست كه با ما بر سر جانشينى پيامبر نزاع كنيد. مردم عرب نيز سخن قريش را پذيرفتند و در برابر كسانى كه با آنان بر سر خلافتِ پس از پيامبر نزاع داشتند، حق را به قريشيان دادند و به آنان آرى گفتند و خلافت را به آنها سپردند. سپس ما به انصاف با قريش احتجاج كرديم؛ به همان ادلّه‏اى كه قريش با مردم عرب احتجاج كردند.
زمانى كه ما، اهل بيتِ محمّد و نزديكان او، با آنها مجادله كرديم و خواستار رفتار منصفانه از آنها شديم، ما را از خلافت دور ساختند و دست به دست هم دادند و بر همگى ما ستم كردند و نسبت به ما خصومت ورزيدند.
پس خداوند به ما نويد داده است و او بهترين سرپرست و ياور ماست. ما از ستمگرانى كه ظالمانه بر ما چيره شده و حقّ ما را سلب كرده‏اند، در شگفتيم. اگر آنها صاحب فضيلت مى‏بودند و پيشينه‏اى خوب در اسلام داشتند، به دليل نگرانى كه نسبت به دين داريم، از نزاع با آنها خوددارى مى‏كرديم تا منافقين و گروههاى ديگر، راهى براى صدمه زدن به دين به دست نياوردند يا اينكه انگيزه و سببى براى به تباهى كشيدن دين نيابند.

1.ابن أبى‏الحديد ج ۴، ص ۹؛ كشف الغمة و مناقبِ شهر آشوب، ص ۱۶۶؛ در نسخه مناقب اين چنين آمده است: «زمانى كه على‏بن ابى‏طالب از دنيا رفت، سرپرستى امور پس از خود را به من سپرد.» حياة الحسن، ج ۲، ص ۲۶

صفحه از 142