مىگردد؛ يعنى فلاسفه معتقدند كه ذات همواره داراى فيض است و امكان ندارد ذات - كه از تمام جهات كامل و بالفعل است - موجود باشد و جود و فيضى از او سر نزند. براى همين است كه آنان حدوث حقيقى به معناى بود بعد از نبود را، براى غير خداوند متعال به طور كامل قبول ندارند و حدوث اشياء را ذاتى مىدانند. آيت اللَّه مكارم شيرازى در اينباره مىنويسد:
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه «آيا مخلوقات حدوث زمانى دارند؟»؛ يعنى زمانى بوده كه خداوند بوده است ومخلوقى وجود نداشته؟ (البتّه تعبير به زمان نيز از باب تسامح است؛ زيرا زمان، خودش يا مخلوق است، يا نتيجه حركت در مخلوقات) آنگونه كه آمده است: «كانَ اللَّهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ.» اگر چنين باشد، مسئله دوامِ فيض زير سؤال مىرود و مفهومش اين است كه زمانى بوده كه خداوند فيّاض، فيضى نبخشيده است؛ در حالى كه مىدانيم فيض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصى محسوب مىشود.
پاسخ اين سؤال آن است كه جهان حدوث ذاتى دارد؛ يعنى اگر بگوييم هميشه مخلوقى وجود داشته، آن مخلوق هم مستند به ذات پاك او و وابسته به قدرت او بوده است، نه اينكه واجب الوجود باشد؛ همانگونه كه نور آفتاب وابسته به اوست و اگر هميشه خورشيد باشد و هميشه نورافشانى كند، باز هم خورشيد اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.
به تعبير ديگر، واژه «مع» در جمله «كانَ اللَّهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ»، بيانگر اين حقيقت است كه خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتاى او (نه به وسيله او) چيزى وجود نداشته است.
امّا بر اساس آموزههاى دينى، خداوند متعال بود و هيچ خلقى در كار نبود؛ بعد شروع به آفرينش كرد؛ و پيش از خلق و بعد از خلق، هيچ تغييرى در خداوند متعال پديد نيامده است. همچنين اتصاف خداى تعالى به حقيقت جود و كرم و لطف، پيش از خلق و بعد از خلق، هيچ فرقى در حقيقت ذات او ايجاد نكرده است؛ زيرا او