ندارد. بارى، پيام خاتميّت، پيام حجّت نبودن سخن هركس پس از پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله است.
از اين سخنان، فهميده مىشود كه علّت و فلسفه ختم نبوّت، برطرف شدن نياز انسانها به وجود سفيران الهى براى هدايت آنها به سرمنزل مقصود است. البتّه نويسنده كتاب اين برداشت از سخن خود را برداشتى نيازمحورانه دانسته است و اين برداشت را مسلّم گرفته است. در هرصورت، اين نظريّه مىگويد كه پس از پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله نيازى به فرستادگان الهى نيست و انسانها با عقل خود مىتوانند مشكلاتشان را حل كنند.
امّا با مراجعه به تاريخ جهان پس از زمان پيامبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله مشاهده مىكنيم كه گرچه بشردر مسائل مادّى، فنّاورى، صنعتى و... پيشرفت كرده و طبيعت را به تسخير خود درآورده، امّا در مسائل معنوى روبه قهقراء رفته است و مىرود. بحران معنويّت در جهان امروز، احساس پوچى و بىهدف بودن زندگى، خودكشيها و طلاقها، انبوه بيماران روانى و انواع بيماريهاى روانى و... همه، دستاوردهاى قرون معاصر براى بشريّت است؛ و اگر نتوانيم ادّعا كنيم كه زندگى بشر تنها با عقل خودش و بدون استمداد از راهنمايان الهى، او را از عصر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عقبتر برده، حدّاقل مىتوانيم بگوييم كه او را از عصر پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله جلوتر نيز نبرده و همين شاهدى عينى بر بطلان نظريّه فوق است.
دليل ديگر بر بطلان نظريّه فوق، اختلافاتى است كه در ميان مسلمانان، پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بهوجود آمد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده بودند كه امّت من هفتاد و سه فرقه مىشوند كه تنها يك فرقه نجات مىيابد؛ و امروز مىبينيم كه بين مسلمانان، اختلافات فراوانى به وجود آمده است و هر فرقه درباره تفسير قرآن و مسائل اعتقادى و عملى و... آراء خاصّ خود را دارد. اين اختلافات به حدّى است كه يك فرقه، فرقه ديگر را كافر مىداند و بعضى جواز يا وجوب قتل پيروان مذهب ديگر را