برگرفت؛ سپس او را نبىّ خود كرد؛ آنگاه او را به رسالت رساند؛ و پس از آن، او را خليل خود كرد؛ و در انتها به او مقام امامت عطا كرد. ۱
بنابراين، ما از مقامات سهگانه فوق، تنها ترتيب و افضليّت و مفضوليّت يكى نسبت به ديگرى را مىفهميم و چيز ديگرى نمىفهميم؛ امّا مىتوانيم بگوييم كه ختم نبوّت، معنايش اين است كه دو منصب هدايت مردم، يعنى نبوّت و رسالت، به پايان رسيد، ولى منصب سوم يعنى امامت، همچنان باقى است؛ و باقى بودن امامت هيچ منافاتى با ختم نبوّت ندارد؛ و لذا عقيده شيعه به اين دو مسئله، تناقضآميز نيست. اين يك معنا براى ختم نبوّت بود كه بيان شد؛ امّا معناى ديگرى نيز از ختم نبوّت مىتوان ارائه داد كه به آن خواهيم پرداخت.
2-1) معناى اصطلاحى وحى، الهام و علوم ديگر و تفاوت آنها با هم
قبل از بيان معناى دوم ختم نبوّت، ذكر مقدّمهاى لازم به نظر مىرسد؛ و آن اينكه اينطور نيست كه همه علوم انبياء، از موارد وحى اصطلاحى باشد؛ و همينطور تمام علوم ائمّه عليهم السلام الهام شمرده نمىشود.
افرادى در طول تاريخ بودهاند كه در اصطلاح قرآن، «حكيم» بودهاند - مانند لقمان - ولى نبى نبودهاند؛ گرچه مقام آنها از مقام بعضى انبياء، برتر بوده است. آنان علوم بسيارى داشتهاند كه آن علوم را انبياء نيز داشتهاند، ولى به دليل داشتن اين علوم و حِكَم هرگز گفته نشده كه اين علوم به آنها وحى يا الهام شده است. پس اينطور نيست كه هر علمى از علوم انبياء، وحى ناميده شود؛ بلكه تنها علومى از انبياء، وحى محسوب مىشود كه به دليل مأموريّت نبوّت آنها نازل شده باشد؛ و به همين دليل هم در مورد حكماء اصلاً وحى اصطلاحى وجود ندارد؛ چون آنها نبوّتى نداشتهاند؛ و لذا علومى كه مربوط به مأموريّت نبوّت انبياء است نيز بر حكماء نازل نمىشود.
درباره ائمّه عليهم السلام نيز گفته شده است كه آنها علوم مختلفى دارند. بعضى از علوم