تعبير فلسفى، «غايت هر شىء، همان فاعل اوست». وجود دانى به بركت و طفيل عالى است. مثالى ذكر كنيم:
علف به بركت وجود حيوان ايجاد مىشود. كسى كه گوسفند و گاو نداشته باشد، علف تهيه نمىكند. گياه مقدّمهاى براى ادامه حيات حيوان است كه بدون حيات حيوان، كسى به گياه فكر نمىكند. همينسان، آفرينش حيوان براى انسان است؛ چون انسان نسبت به حيوان و حيوان نسبت به نبات، عالى است.
در ميان انسانها نيز همين تفاوت درجات را مىبينيم: هزار شاگرد را فداى يك استاد مىكنند، نه عكس آن؛ چون استاد، عالى است و شاگرد، دانى. انسان دانى، معلول است و معلول به بركت علّت پيدا مىشود. وجود معلول به علّت است نه علّت به معلول.
انسانيّت انسان وابسته به اعتدال او در چهار صفت اصلى است: حكمت، عفّت، سخاوت و شجاعت. مشكل انسانهاى عادى اين است كه در بعضى از اين صفات، جانب افراط يا تفريط دارند؛ مثلاً در جنبه شجاعت، افراط به تهوّر مىانجامد و تفريط به ترس، كه هر دو منفى است. همينگونه در جنبه سخاوت، افراط (يعنى اسراف) و تفريط (يعنى بُخل) نكوهيده است.
هركس كه اين چهار صفت را به حدّ اعتدال كامل واجد باشد، فلاسفه او را «انسان كامل» مىدانند و گاهى «كدخداى عالم طبيعت» مىخوانند. به عقيده آنها، پيغمبر و امام - يعنى حجّت اللَّه و خليفة اللَّه - همان انسان كامل است كه نسبت آنها با انسانهاى عادّى، نسبت عالى با دانى است، كه اصول گذشته در مورد آنها صادق است.
از اينجا وارد اين بحث مىشويم كه: آيا خداوند، پيغمبر را براى ما فرستاده؟ آيا پيغمبر - آن شهباز صاعد لاهوت و عقاب قاف جبروت - را در اين قفس دنيا مىاندازند و به رنج و زحمت مىكشانند تا انسانهاى عادى هدايت شوند؟ خير،