چنين نيست. اين سخن مانند آن است كه يك استاد نامآور را در يك روستا جاى دهند براى تدريس به دانشآموزان سال اوّل ابتدايى؛ يعنى عين ظلم است كه نسبت به استاد، روا دارند.
حقيقت اين است كه ما را به دنيا آوردهاند تا وسيله كمال پيامبران و امامان باشيم. توضيح اين كه رياضت، سبب كمال انسان مىشود. اگر رياضت بحق باشد، كمالْ حقّ است و اگر رياضت باطل باشد، كمال باطل است.
به هر حال، زجر دادن به نفس - از راه درست يا غلط - سبب قوّت و تكامل آن مىشود. رمز نيروى فوقالعاده اهل رياضت - حتّى افراد بىايمان - همين است. در اين ميان، يكى از مهمّترين رياضتها كه براى افراد حكيم پيش مىآيد، زيستن با فرد نادان است. شاعر مىگويد: «روح را صحبت ناجنس، عذابى است اليم».
پيامبران، گوهرهاى الهى و استوانههاى حكمتاند و ما افراد بشر، نادانهايى كه آن بزرگ مردان در اثر همنشينى با ما، به رياضت مىافتند و به تكامل مىرسند. پس ما را براى انبيا آفريدهاند نه پيامبران را براى ما. البتّه در پرتو كمال آنها، ما هم به كمال خود مىرسيم. ما به منزله تنه درختيم و آنها ميوه. درخت را به خاطر ميوهاش آب مىدهند نه به خاطر تنه و ساقهاش. انسان كامل، ميوه است و بشر، درخت است. وقتى درخت را به خاطر ميوه آب دادند، به طفيل ميوه، خارها و علفهرزهاى اطراف درخت نيز سيراب مىشوند، ولى آنها علّت اصلى نيستند؛ لذا خارها و هرزها تا زمانى قابل تحمّلاند كه مانع رشد درخت و ثمردهىِ او نشوند. بهمحض اينكه مانعِ رسيدن درخت به ميوه شدند، آنها را مىچينند و داخل تنور مىاندازند.
بر اين اساس مىتوان گفت كه: زمين تا روزى برجاست كه حجّةاللَّه بر روى آن باشد. و انسانها تا روزى برجا هستند كه حجّةاللَّه در ميان آنها باشد، و گرنه چه فايدهاى از زندگىِ عادىِ انسانها؟
حديث شريفى وارد شده است، به اين مضمون: