روح نباشد، بدن مىميرد و از كار مىافتد.
روح قبل از بدن وجود داشته، با بدن هم هست و پس از بدن نيز باقى مىماند. بدن بدون روح مرده است، ولى روح بدون بدن وجود دارد. همانگونه كه لابس پيش از اين كه لباس خاصّى بپوشد، وجود داشته است. لابس (انسانِ پوشنده لباس) را نزد خياط مىبرند كه لباس مناسب او مىدوزد. امّا پس از كهنه و پوسيده شدن لباس، فرد لابس همچنان هست و لباس ديگر بر تن مىكند.
ابتدا روح ما آفريده مىشود و سپس بدنمان را خلق مىكنند. تعلّق روح به بدن، مانند تعلّق رئيس كشور به كشور و تعلّق ناخدا به كشتى است؛ يعنى علاقه تدبير و اداره امور. بدن براى روح است نه روح براى بدن.
انسان كامل (يا به لسان شرع: حجّة اللَّه)، مانند روح است براى اين جهان؛ يعنى خداوند پيش از اين عالم، او را خلق مىكند. دوره اقامت حجّة اللَّه در اين دنيا، مانند لباسى است كه در اين دوره زمانى بر تن او مىكنند. او پس از اينكه از جهان مىرود، لباسش را عوض مىكنند و لباسى از جنس جهان ديگر مىپوشد، امّا باقى مىماند؛آغاز دارد، چون مخلوق است؛ ولى پايان ندارد، چون باقى است به بقاى خدا.
روح اين عالم، به منزله بدن است براى روح حجّة اللَّه؛ بدن اين عالم، مانند جسم است براى جسم حجّة اللَّه؛ چون حجّت خداست، خدايى كه خالق همه چيز است. اين اصل عقلى را در زيارت جامعه كبيره به اين لفظ تعبير كرده است:
أرواحكم في الأرواح و أنفسكم في النفوس.۱
حرف «في» در اينجا يعنى چه؟ اگر به معناى ظاهرى بگيريم، نكته خاصّى نمىرساند. در اين صورت به وضعى مىرسد كه بشر عادّى نيز هست؛ مثلاً اسم من نيز ميان اسمها و روح من نيز ميان روحهاست. آنچه در مورد پيامبر و امام معصوم اهمّيّت دارد، اين است كه «روح او در ميان روحهاى ديگران، مانند روح در تنِ
1.صدوق، الفقيه، ج ۲، ص ۶۱۶