روحهاى ديگر است؛ نَفْس او مانند روح كه در تن باشد، در ميان نفوس است». يعنى فيويّت در اينجا، فيويّت قيميّت و قيموميّت است. به عبارت ديگر: روح شما قيّوم روحهاست و جان شما قيّوم جانها... بقاى جسم ما به جسم حجّت خداست، روح او بالاتر از اينهاست. جسم او، روح جسم من است و نفس او، روحِ نفس من. روح انسان با تمام لطافتى كه دارد، مانند بدن است، براى روح او.
چرا؟ زيرا كه جسمِ حجّت خدا (پيامبر خاتم و امامان معصوم عليهم السلام) از سنخ جسم ما نيست: جسم ما برآورده خاك است: چه گياهانى كه سر از خاك برمىآورند و چه گوشت حيواناتى كه از آن گياهان مىخورند و تمام آنها نطفهاى در صلب پدر مىشود كه در رحمِ مادر جاى مىگيرد. مقدّمات خلقت جسم ما اين است. لذا جسم ما «كثافت» دارد و جسم حجّت خدا، «لطافت» كه از سنخ نور است.
در مورد حجّت خدا (پيامبر و امام) در زيارت جامعه كبيره مىگوييم:
خلقكم اللَّه أنواراً فجعلكم بعرشه مُحدقين حتّى منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت أذن اللَّه أن ترفع و يذكر فيها اسمه.
و در زيارات ديگر مىگوييم:
أشهد أنّك كنت نوراً في الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهّرة، لم تنجّسك الجاهليّة بأنجاسها، و لم تلبسك من المدلهمّات من ثيابها. طوسى،۱
نكته مهمّى در اينجا هست:
قديم يعنى آنچه «لا أوّل له»، منحصر به خداست و بس. غير خدا، همه ممكنات، حادثاند؛ نه تنها به حدوث ذاتى - در مقابل قِدَم ذاتى كه تقدّم و تأخّرش فقط يك امر عقلى اعتبارى است - بلكه به حدوث دهرى كه ميرداماد بيان كرده و نزديكتر به شرع و واقعيّات است. پس مىگوييم: خدا بود و هيچ موجودى نبود، حتّى خاتم النبيّين. خداوند خاتم النبيّين را آفريد و از كتم عدم به عرصه وجود آورد.