بشويم؟ مقصود از مفهوم همان چيزى است كه در اصطلاح رايج فلسفى (كه مورد قبول مقالات هم قرار گرفته است) از كلمه «معنى» اراده مىشود. در اينصورت، بايد ابتدا موضع عقلانى ما در بحث قبلى (شماره 9 همين نوشتار) روشن شود. يعنى بايد مشخص كنيم كه مثلاً مقصودمان از مفهوم الفاظى مانند «عالم» و «قادر» چيست.
از آنجا كه مفاهيم اين الفاظ - همانطور كه گفته شد - از عالم مخلوقات انتزاع شدهاند، پس اطلاق آنها بدون تجريد از ويژگى مخلوقيّت بر خداى متعال روا نمىباشد و تجريد آنها از ويژگى «بالغير بودن» آنها را از هرگونه بار اثباتى عارى مىسازد و چيزى جز همان مفهوم سلبى (مثلاً غيرجاهل و غيرعاجز) باقى نمىماند.
با توجّه به اين نكته، از اينجا به بعد، ديگر بحث صرفاً لفظى مىشود. ممكن است كسى بگويد: من لفظ «عالم» را صرفاً براى اينكه ذاتى را از جاهل بودن تنزيه كنم، به كار مىبرم. در اينصورت، مفهوم «عالم» بار اثباتى ندارد و لذا قابل اطلاق بر خدا و خلق با همين مفهوم سلبى خود به طور يكسان خواهد بود. همچنين است لفظ «قادر» و ساير اوصافى از اين قبيل. به همين ترتيب، اگر كسى لفظ «موجود» يا «شىء» يا... را صرفاً براى دلالت بر اينكه چيزى را از حدّ تعطيل و نفى و معدوم بودن خارج كند، به كار ببرد، هيچ مشكلى ندارد و اينگونه الفاظ با همين مفهوم (اخراج از حدّ تعطيل) به طور مشترك بر خدا و خلق قابل اطلاق خواهند بود. امّا بايد در همان حال، توجّه داشت كه سنخ معرفت خدا و معرفت نسبت به مخلوقات هيچگاه يكى نمىشوند و آن گونه كه خدا را از حدّ تعطيل خارج مىكنيم، منحصر به خود اوست و سنخ نفى تعطيل در مخلوقات قابل سرايت به خداوند نيست.
پس اشتراك مفهومى بين خدا و خلق، اگر و فقط اگر چنين عنايتى در كار باشد، محذور تشبيه را به دنبال نمىآورد؛ امّا معمولاً به عنايت فوق توجّه نمىشود، يا اگر توجّه شود، تا آخر بحث به آن وفادار نمىمانند؛ لذا خيلى زود و حتّى بدون توجّه،