تبيين مباحثى از توحيد در پرتو معارف اهل بيت عليهم السلام‏ - صفحه 117

نيست؛ امّا چون اين نظريّه در كلّيّت خود موضع ضدّ فلسفى صريحى دارد، بايد نقاط مشترك آن با فلاسفه كاملاً روشن شود تا نتايج نامطلوب آن مبناى فلسفى در اين نظريّه هم آشكار گردد.

3. تعريف و تفسير انحصارى فلاسفه از علم‏

يكى از مبناهايى كه در فلسفه صدرايى مفروض گرفته شده، تعريفى است كه از «علم» عرضه شده و تقسيم‏بندى خاصّى است كه در مورد آن پذيرفته شده است. در فلسفه، علم را به طور كلّى، به دو قسم حصولى و حضورى منحصر دانسته و خارج از اين دو قسم را جهل تلقّى كرده‏اند. علم حصولى همان است كه گفته مى‏شود: «العلم هو الصورة الحاصلة من شى‏ء عند العقل» و سپس آن را به «تصوّر» و «تصديق» تقسيم مى‏كنند. فلاسفه اين تقسيم (حصولى و حضورى) را جامع همه اقسام علم و معرفت مى‏دانند و آن را شامل معرفت بشر نسبت به خالق خويش هم مى‏انگارند.
البتّه در تطبيق اين دو نوع علم بر معرفت به خدا، دچار مشكل شده، مجبور مى‏شوند كه هريك از آن دو قسم را به «مَن وجه» (يا مِن وجه) و «به كنه» تقسيم كنند و تنها «معرفت من وجه» را نسبت به خداوند مطرح نمايند؛ امّا به هر حال، خارج از اين دو گونه علم را جهل مى‏شمارند.
يكى از فلاسفه شارح حكمت متعاليه كه به روشنى، اصطلاح «بوجه» و «بكنه» را مطرح ساخته «ملّا عبداللَّه زنوزى» از فلاسفه قرن 13 هجرى و از اعاظم تلامذه آخوند ملّاعلى نورى است. ايشان در كتاب خود به نام «اللّمعات الإلهيّة» پس از تقسيم علم به حصولى و حضورى، هركدام از آنها را دو نوع دانسته است: بوجه و بكنه.
اجمال سخن ايشان در مورد علم حصولى اين است كه اگر صورت تمام ذات يا ذاتيات شى‏ء در ذهن مدرِك حاصل شود، علم حصولى بكنه خواهد بود؛ مانند

صفحه از 138