تبيين مباحثى از توحيد در پرتو معارف اهل بيت عليهم السلام‏ - صفحه 125

در خود مى‏يابيم صرفاً با تجريد از خصوصيّات جسمانى مورد نظر مقالات (از قبيل ابزار و جارحه داشتن) بر خداوند اطلاق نماييم. مگر فقط عضلات و اعصاب داشتن نقص است؟ دقّت شود كه روايات نيز در عين تنزيه خداوند از اوصاف جسمانيّت، او را از كليّه اوصاف مخلوقى هم تنزيه و تجريد مى‏كنند.
حقيقت اين است كه ما در مخلوقاتى همچون انسان دو گونه صفت مى‏شناسيم: برخى از صفات را صفات نقص و برخى ديگر را صفت كمال مى‏شماريم. جسم داشتن و محدود به مكان بودن از قبيل گروه اوّل هستند و علم و قدرت داشتن از نوع دوم. نقص و كمال بودنِ اين دو دسته صفات براى انسان كه يك مخلوق است، معنا پيدا مى‏كند؛ ولى هر دو گروه در خصوصيّتى كه آن را «بالغير بودن» و «ذاتى نبودن» ناميديم، مشترك هستند. اين نظريّه تنزيه خداوند را صرفاً از صفاتِ گروه اوّل لازم مى‏داند، در حالى كه به دليل اصل عدم مشابهت كه خود بر آن تأكيد ورزيده، بايد تنزيه را به صفات گروه دوم هم تعميم داد.
بنابراين، معنايى از تنزيه كه در حقّ خداى متعال روا و لازم شمرده شده، ناقص و ناكافى به نظر مى‏رسد و همان‏طور كه گفته شد، پرهيز از افتادن به ورطه تعطيل، علّت اصلى اين امر مى‏باشد. منشأ اين پرهيز نيز چيزى نيست جز حصر معرفت خداوند به علم حصولى (به اصطلاح فلاسفه) كه همان تصوّر ذهنى داشتن از ذات مقدّس بارى تعالى است و نگرانى از اينكه اگر هيچ گونه تصوّرى از خداوند نتوان داشت، به طور كلّى، باب معرفت مسدود مى‏گردد.

7. تصديق بلاتصوّر ممكن است‏

به نظر مى‏رسد كه كليد حلّ معمّا در توجّه به يك واقعيّت وجدانى است و آن امكان داشتن باور و اذعان به يك امر بدون تصوّر آن است. اگر به اين امر كه بيان آن خواهد آمد، توجّه شود، تصديق خواهد شد كه هيچ مشكل و نقصى در بحث پيش نمى‏آيد؛ بلكه برعكس، تنها با اين نگرش جديد است كه هر دو اصلِ مورد نظر

صفحه از 138