باطل رفته است؛ چرا كه چنين چيزى را احدى از مردمان نقل نكرده است.
ابنتيميّه سپس در برابر سخن خود اشكالى مطرح مىكند و مىنويسد: «اگر بگويند كه ما بر اين دعوى دليل داريم، چراكه اگر توافق جمعى به اختصاص لفظ معيّن به معناى معيّن نباشد، استعمال ممكن نخواهد بود، خواهيم گفت: امر اين گونه نيست؛ زيرا ما مىدانيم كه خدا به حيوانات، اصواتى را الهام كرده كه آنان مراد يكديگر را با اين اصوات مىفهمند و خدا اين را منطق ناميده است. (عُلّمنا منطق الطير)۱(قالت نملة يا أيّها النمل ادخلوا مساكنكم)۲(يا جبال أوّبى معه و الطير)۳ ...خداوند فرموده است: (الرحمن علّم القرآن؛ خلق الانسان؛ علّمه البيان)۴ و (قالوا أنطقنا اللَّه الذي أنطق كلّ شيء)۵. پس او سبحانه است كه منطق را به آدمى الهام مىكند. ۶
ابنتيميه از تمام مقدمات پيشين نتيجه گرفته كه خداوند به نوع انسانى آموخته كه آنچه را اراده و تصوّر مىكند، با لفظ ويژهاش به زبان آورد و اين يعنى لغت امرى است توقيفى. ۷
مىنگريد كه ابنتيميه از يك سو، منكر «وضع» مىشود و از سوى ديگر، زبان را امرى توقيفى مىخواند. وى مىگويد خدايى كه همه چيز را به نطق در آورده، آدمى را نيز از طريق الهام، به نطق درآوردهاست؛ ليكن اين سخنان در اصل مسئله، تفاوتى ايجاد نمىكند. بنا بر سخن ابنتيميّه، واضع الفاظ در لغات گوناگون، عقلاء نيستند و منشأ لغات نه توافق جمعى، بلكه الهام الهى است. بنابراين، واضع لغات خداوند سبحانه خواهد بود. نزد ابنتيميّه، خدا الفاظ را براى دلالت به معانى، وضع كرد و سپس اين را به حضرت آدم آموخت و پس از وى، به نوع انسانى الهام كرد.
در تبيين اين سخن، يادآور مىشود كه دلالت الفاظ بر معانى، در هر زبانى، نه مانند دلالت اثر بر مؤثّر، عقلى است و نه مانند دلالت «آخ گفتن» هنگام احساس